معرفی اجمالی فرقه های خوارج
فرقه خواج همانطور که از اسمش پیداست یعنی جدا شدن ودر اصطلاح تن ندادن به فرمان پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) ونپذیرفتن جانشین واقعی آن حضرت وعمل کردن براساس بینش وبرداشت شخصی خود راگویند وشکل گیری خوارج را می توان بعدازجنگ صفین وجریان حکمیت ذکر کرد.
صاحبان ملل ونحل تا بیست وپنج فرقه را برای خوارج ذکر نموده اند ودراین نوشتار سعی شد تا به طور اجمال به معرفی فرقه های خوارج پرداخته شود .
مقدمه :
اصل مساله رهبری وامامت مورد پذیرش اکثرفرقه ها بوده است لکن در نوع وچگونگی زعامت امت وشخص زعیم مورد بحث بوده است لذا با توجه به اهمیت موضوع ، شناخت فرقه ها بخصوص فرقه های خوارج ، بسیار حائز اهمیت است ولازم است تا مورد بررسی قرار گیرد ودر این راستا تلاش کردیم به طور اجمال شناخت فرقه های خوارج حاصل گردد.
نام فرقه ها
صاحبان ملل و نحل و فرق ، تعداد فرقه هاى خوارج را 25 فرقه نوشته اند:
1-المحكمه الاولى : نسل اول خوارج 2- ازارقه 3- نجدات 4- صفريه 5- عجارده 6-اباضيه 7- ثعالبه 8-شعيبيه 9- ميمونيه 10- خلفيه 11- معلوميه 12- صلتيه 13- معبديه 14-اخنسيه 15- شيبانيه 16- رشیدیه 17-زیادیه 18- حفصیه 19- حارثیه 20- بیهسیه 21-شمراخیه 22-مجهولیه23- حمزویه24-حازمیه25-مکریه
برخى منابع هم تعداد خوارج را تا 15 فرقه نوشته اند.
1-محكمه الاولى:
نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از جريان حكميت لب به اعتراض گشودند. سران اين گروه عبارت بودند از:
عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى ، عبدالله بن كواء، شبث بن ربعى ، عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى (معروف به : ذوالثديه ) كه هر كدام سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبه كرده ، به امام على عليه السلام پيوستند، و برخى كشته شدند و تعدادى كه زنده ماندند، به سازمان دهى خوارج پرداختند.
2-فرقه ارازقه:
ازارقه یکی از فرقه های اسلامی و از فرقههای خوارج است که پیروان آن ، دیگر مسلمانان را از خود نمیدانستند. پایهگذار این فرقه نافع بن ازرق بود و برای همین پیروانش را ازارقه نامیدند.
آنان غیر خود را ، چه مسلمان و چه غیرمسلمان ، کافر میشمردند و میگفتند باید با آنان جنگید و آنها را کشت و حتی کشتن زنان و فرزندانشان را نیز جایز میشمردند. ازارقه مخالف تقیه بودند و مکر و غدر به مخالفان خود را جایز میدانستند.فرقه ای از خوارج هستند که نام خود را از پیشوای خویش ، ابو راشد نافع بن ازرق گرفتند و می گفتند: مخالفان ایشان از اهل قبله ، مشرکند و هر کس به مذهب ازارقه در نیاید ریختن خون او و زن و فرزندش جایز است.پس از کشته شدن نافع، پیروان او با عبیدالله بن ماحوز بیعت کردند و تا شوال سال 66هجری پیشوای ارازقه بود وبعد کشته شدنش با برادرش زبیر بن ماحوز بیعت کردند.پس از کشته شدن زبیر بن ماحوز، ازارقه با قطری بن الفجاه که از دلیران زمان خویش بود بیعت کردند. بعد از قتل قطری، ازارقه پراکنده شدند. (1)
برخی از عقاید این فرقه:
ازارقه سنگسار (رجم) کردن را منکر شدند و خیانت در امانت را روا دانستند و قائل بودند مخالفان ما مشرکند و ادای امانت ایشان جایز نیست و حد شرعی را درباره کسی که قذف مرد زن دار می کرد روا نمی دانستند، ولی حد شرعی را بر کسانی که قذف زنان شوهردار می نمودند جاری می کردند. دست دزد را کم و بیش می بریدند و اندازه ای در مال دزدی در نظر نمی گرفتند.ازارقه چون با نافع بن ازرق بیعت کردند او را امیرالمؤمنین خواندند و خوارج عمان و یمامه نیز به ایشان پیوستند.
حجاج بن یوسف، مهلب بن ابی صفره را به جنگ ایشان فرستاد و افرادزیادی از آنان را کشت .ازارقه علی(ع) را کافر می شمردند و عبدالرحمن ملجم را در شهید کردن آن حضرت بر حق می دانستند.ایشان خوارجی را که از جنگ با مخالفان خودداری می کردند کافر می شمردند و ریختن خون اطفال و زنان مخالفان را جایز می دانستند و می گفتند اطفال مشرکان در دوزخند و نیز می گفتند جایز است خداوند پیامبری بفرستد در حالی که می داند پس از نبوتش کافر خواهد شد و جایز است پیغمبری بفرستد که پیش از نبوتش کافر بوده و از وی گناهان کبیره و صغیره صادر شده باشد و نیز گویند: مرتکبان کبیره جملگی کافرند و با دیگر کفار به دوزخ خواهند رفت.
3-فرقه نجدات:
اين فرقه را عادزيه نيز گويند. (2)
اين فرقه از پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه از يمامه حركت كردند تا به ازارقه بپيوندند در بين راه دو نفر به نام ابوفديك و عطيه بن اسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و او را اميرالمومنين خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد .
گويند علت اختلاف نجده و نافع مسئله تقيه بوده است . نافع تقيه را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست خوارج نجده معتقد بودند كه : بايد خداوند و رسول او را شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت . عذر و مكر نبايد كرد. بايد براى آشنائى مردم به احكام اسلام ، از راه برهان و دليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است .نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب خلاف مى شد: در يكى از نبردهاى خوارج نجده با مردم مدينه ، دخترى از عثمان بن عفان به اسارت گرفته مى شود. عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى آزادى وى را كرد نجده آن دختر را از مردى كه اسيرش كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اين عمل بسيار خشنود شدند. خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و كودكان دست يافتند. هنوز خمس اموال و نسا را نداده ، لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد عفو نجده قرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده .
نجده گناه صغيره را جايز مى دانست و بسيارى كارهاى ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج نجدات نتوانستند نجده را تحمل كنند. كار اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد: گروهى دنبال عطيه بن اسود حنفى به سيستان رفتند و گروهى با ابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده بود، پرداختند اين گروه سرانجام نجده را كشتند.. نجده تحت فشار خوارج سرانجام از امامت بر آنان كناره گرفت و ابوفديك را برگزيدند. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت ، نجده را كشت .
خوارج نجدات را عاذريه نیزگفته اند؛ به اين دليل كه مردم را به خاطر جهل بر فروع دين معذور دانسته اند.
4-فرقه صفريه:
پيروان عبدالله بن صفار را صفريه گويند. زياد بن اصفر نيز از روساى اين فرقه بوده است برخى وجه تسميه اين فرقه را به او منسوب مى دادنند. عبدالقاهر بغدادى پيروان زياد بن اصفر را صفريه مى داند كه عقايدى مانند ازارقه دارند: مرتكبان كبيره و صغيره را مشرك و كشتن زنان و كودكان مخالف خود را جايز مى دانند. برخى از اين فرقه عقايد بيهسيه دارند كه بايد مرتكب گناه را حد زد و بعد بر او نتوان حكم
مؤ من و كافر داد اين فرقه به سه دسته تقسيم شدند و عقايد خاص خود را داشتند:
گروهى هر گناهكارى را مشرك دانستند. گروهى به حد روى آوردند. وگروهی ديگر درباره مرتكب گناه ساكت شدند.
گويند در عداوت باعلى(ع)افراطى بودند و در مدح عبدالرحمن بن ملجم (لعنت الله علیه ) قاتل حضرت على عليه السلام شعر سروده اند.
5-فرقه عجارده :
پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروان عطيه بن اسود حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است . تنها اختلاف در غارت اموال مخالفان است . عجارده با غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقه كه جايز مى دانست .فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته اند كه اين داستان عشقى است و شايسته نيست كه در قرآن باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف 25 فرقه خوارج قرار دارند.
6-فرقه اباضيه:
پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند. اين فرقه زمانى پديد آمدند كه عبدالله بن اباض از گروه خوارج افراطى كناره گرفت ابوبلال مرداس كه از نخستين پيشوايان اين فرقه بود، در سال 62 هجرى كشته شد پس از او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت . وى در سال 65 هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در بصره عليه زبيريان قيام كرد.
عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار محترم دانسته اند سازش عبدالله بن اباض با عبدالملك مروان ، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كه عبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش گرفت ، جانشين وى جابر بن زيد ازدى ادامه نداد. جابر از مردم عمان بود كه در سال 100 هجرى در گذشت . جابر بن زيدازدى با حجاج ثقفى روابطى دوستانه داشت ولي اندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتن فرقه اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به عمان تبعيد كرد.
جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه از اهالى مرو بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد.
پايگاه فرقه اباضيه:
در كوفه ، حجاز، حضر موت ، يمن ، عمان و… بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى ، خليج فارس ، قشم ، بندر عباس و… راه يافتند.
7-فرقه ثعالبه:
پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه با عبدالكريم عجاردى هم فكر بود. تنها اختلاف در مورد كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت ، آنان آزادند تا به حد بلوغ برسند و در آن زمان بايد اسلام را بر آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است ، در غير اين صورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بودند بايد از ثروتمندان زكاه گرفت و به بى نوايان داد. بر اثر اختلافات بين رهبران ، اين فرقه ، دچار انشعاب شد و فرقه هايى از آن پديد آمد.
8- فرقه شعيبيه:
پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه نيز از گروه عجارده جدا شدند و هم عقيده با فرقه حازميه مى باشند . رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام داشت ، بر سرطلبى اختلاف پيدا كردند. شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت بايد قرض خود را بدهى ، زيرا خداوند تو را امر كرده كه قرضت را ادا كنى ميمون مى گفت : خداوند امر به ادا دين نكرده است . براى حل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در زندان بود، نوشتند وى در جواب نوشت : آنچه خداوند خواسته همان شود و آنچه نخواسته ، نشود؛ هيچ كار زشتى به خداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به نفع خود تاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا پیروان عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند.
9-فرقه ميمونيه:
پيروان ابن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از گروه عجارده است . به اين فرقه ازدواج با محارم را نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با على عليه السلام از ديگران پيش قدم بوده اند.
10-فرقه خلفيه:
پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج كرمان بود و با فرقه حمزويه اختلاف عقيدتى داشت و خير و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.
11- فرقه معلوميه:
اين فرقه معتقد بود هر كس خداوند را با همه نام هايش نشناسد ، نادان به حق پروردگار است و كافر مى باشد. اعمال بندگان به خود آنان بر مى گردد و ربطى به خداوند ندارد.
12-فرقه صلتيه:
پيروان (صلت بن ابى صلت ) را (صلتيه ) گويند. اين فرقه از گروه عجارده جدا شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد، مسلمان گردد و با وى دوست باشيم . ولى از كودكان آنان بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را پذيرفتند، قبولشان داريم.
13-فرقه معبديه:
پيروان معبد بن عبدالرحمن را (معبديه ) گويند. واز پيروان (ثعالبه )بودند. اين فرقه با زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه هر كس زكات ندهد، كافر است . اين عقايد خلاف فرقه (ثعالبه ) بود. وهمچنین عقيده داشتند كه ثواب خداوند به بندگان در همين دنيا است.
14-فرقه اخنسيه:
پيروان اخنس بن قيس را اخنسيه گويند. اين فرقه از گروه ثعالبه جدا شدند و معتقد بودند كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر جايز است دليل آورده اند كه چون ازدواج زن كافر با مرد مسلمان جايز مى باشد، عكس آن نيز جايز است.
15- فرقه شيبانيه:
پيروان شيبان بن سلمه حرورى را شيبانيه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه بودند. شيبان ، از سران خوارج بود كه در زمان ابومسلم خراسانى ابتدا با وى در سرنگونى رژيم اموى كمك كرد و اندكى بعد عليه وى قيام كرد ابومسلم فردى را براى كشتن شيبان فرستاد و او را كشت . شيبان قائل به تجسيم بود سنيان وى را كافر خوانده اند. فرقه شيبانيه خلافت و امامت زنان را جايز مى دانستند. و خروج بر پادشاه جائر را واجب مى شمردند.
16-فرقه رشيديه:
پيروان رشيد طوسى را رشيديه گويند. به آنان عشريه نيز گفته مى شود. رشيد مى گفت : زراعتى را كه از نهر آبيارى كنند، زكاه آن مزرعه نيم عشر واجب است.
17-فرقه زياديه:
پيروان زياد بن ابى صفر را زياديه گويند. اين فرقه با خوارج اباضيه و ازارقه و نجدات هم عقيده اند اين فرقه كسانى را كه در جنگ شركت نمى كردند، كافر نمى گفتند.
كشتن كودكان مشركين را جايز نمى دانستند تقيه در گفتار را جايز مى دانستند كفر در ديدگاه آنان بر دو گونه بود:
1 - كفران نعمت 2 - انكار خداوند. مرتكب كبيره را كافر نمى دانستند تارك الصلوه را كافر مى گفتند.
18-فرقه حفصيه:
پيروان حفص بن ابى مقدام را حفصيه گويند حفص ابتدا از گروه خوارج اباضيه بود. اختلاف او با عبدالله بن اباض بر سر معناى ايمان و شرك بود. وى معتقد بود كه مرتبه ميان ايمان و شرك ، شناختن پروردگار است . اگر كسى پيامبر، قرآن ، بهشت و دوزخ را باور نداشت و گناهان كبيره را مرتكب شد، كافر است نه مشرك اين فرقه دشمنى با على عليه السلام را آشكار مى كرد.
19-فرقه حارثيه:
پيروان اسحاق بن زيد بن حارث انصارى را حارثيه گويند به اين فرقه اسحاقيه نيز گويند. اين فرقه معتقد بود كه روح عبدالله بن معاويه در اسحاق بن زيد حلول كرده است . اسحاق از مداين بود و پيروان او از غلات بودند. اعتقاد داشتند كه هر كس امام را بشناسد، مى تواند هر كارى انجام دهد. امام اين فرقه عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود كه در سال 127 هجرى در كوفه دعوى خلافت كرد و گروهى از مردم كوفه با وى بيعت كردند. پس از درگيرى با خلافت اموى متوارى شد و يارانى از مداين و… يافت و بر حلوان و حمدان و رى دست يافت . چون بنى هاشم پيروزى او را ديدند، به وى پيوستند. منصور عباسى نيز به آنان پيوست و كار عبدالله بن معاويه بالا گرفت وى به نام خود سكه زد. از مردم فارس خراج مى گرفت بر اصفهان چيره شد، شهر استخر فارس را مقر حكومتش قرار داد. ابن هبيره، امير عراق به جنگ وى آمد عبدالله شكست خورد و به شيراز گريخت از فارس به هرات فرارکردو در هرات توسط حاكم وقت دستگير و به دستور ابومسلم خراسانى كشته شد (3)
برخى گفته اند در سال 131 هجرى در زندان ابو مسلم خراسانى در گذشت گويند وى معتقد بود كه پروردگار است ، و دانش در او مانند قارچ و گناه نيز چون قارچ در قلب مى رويد. وى قائل به تناسخ بود و مى گفت كه روح آدم در پيامبران ديگر حلول كرده تا سرانجام در تن او جاى يافته است و جهان ابدى است محرمات را حلال مى دانست . پس از مرگ او، يارانش به چند دسته تقسيم شدند. جمعى گفتند كه او زنده است و باز خواهد گشت . گروهى می گفتند که او مرده است.
20-فرقه بيهسيه:
پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر را بيهسيه گويند. هيصم از قبيله بنوصيه بود. آنان به كفر مرتكب كبيره گواهى نمى دادند بايد بر او حد گناه جارى كرد. او را نه كافر گوئيم و نه مومنش خوانيم .گروهى از اين فرقه بر اين عقيده بودند كه : اگر امام كافر شود، ياران و پيروان او نيز كافر گردند. هيصم به مدينه گريخت در آنجا استاندار، وی را دستگير و زندانى ساخت . اندكى بعد، وليد بن عبدالملك فرمان به قتل او داد. وى را گردن زدند.
21-فرقه شمراخيه:
پيروان عبدالله بن شمراخ را شمراخيه گويند. اين فرقه نماز را به امامت هر كس (يهودى ، نصرانى ، مسلمان و…) جايز مى دانستند. اين فرقه را حبيه نيز گفته اند. زيرا عقيده داشتند هر كس محبت در او استوار باشد، در همه كارها آزاد است ؛ اگر چه نماز نخواند و روزه نگيرد و كبيره مرتكب شود. زنان چون گلها هستند كه بوئيدنشان آزاد است ، لذا نكاح معنى ندارد اين فرقه به اباحيگرى متهم است.
22-فرقه مجهوليه:
عقايد اين فرقه شبيه فرقه معلوميه است . اينان معتقد بودند كه هر كس خداوند را با بعض نام هايش بشناسد، كافى است و كافر نمى باشد.
23-فرقه حمزويه:
پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند. اينان معتقد بودند كه اطفال مشركين ، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند. حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش كرد. حمزه معتقد بود كه در يك زمان دو امام مى توانند حضور داشته باشند، در صورتى كه متفق القول باشند. اين گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند.
24-فرقه حازميه:
پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على راحازميه گويند. اين فرقه معتقد بودند كه اعمال بندگان را خداوند مى كند. برائت از امام على را آشكارا بر زبان نمى آورند، ولى ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير و شر به قضا و قدر الهى بستگى دارد.
25- فرقه مكريه:
پيروان مكرم بن عبدالله عجلى را مكرميه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه جدا شدند. تارك نماز را كافر مى دانستند. چون تارك الصلوه خداوند را نشناخته ، دست از نماز برداشته است . متكب گناه كبيره كافر است
پی نوشت :
(1)در سال 68 هجری میان خوارج ازرقی، به رهبری زبیر بن ماحوزی، و قطری بن الفجاة، و سپاهیان حجاج بن یوسف که اغلب تحت فرماندهی مهلب (از قبیله ازد) سردار فعال و آزموده خراسان بودند، جنگهایی طولانی و دشواری در جریان بود که از فارس پیوسته به خوزستان و بین النهرین و همچنین به اصفهان و سیستان و کرمان سرایت می کرد. . اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، ص 32. (2)عاذریة.[ ذِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) گروهی از فرقه ٔ نجدات میباشند که مردم را به نادانی در فروع مذهب معذور میشناسند. (شهرستانی ، ملل و نحل چ مصر ص 187). (3) سال 129 هجری منابع ومواخذ: 1- الفرق بین الفرق، ص 50 - 52.
2- ملل و نحل، شهرستانی، ص 109 - 110.
3- مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 126 و 137. 4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 136. 5- دائره المعارف اسلامی 6- تاریخ ادیان ومذاهب ج3، عبدالله مبلغی
اجرکم عند الله
اللهم صل علی محمد وآل محمد