رهپویان راه حق

دانش آموخته سطح2- کارشناس ارشد شیعه شناسی (گرایش کلام)

جاری کوثر2

ارسال شده در 31 خرداد 1399 توسط فاطمه خلف در بانوی کرامت نگین درخشان شهر نور و آیینه

محنت ها

شش ساله بود که پدر بزرگوارش به دستور هارون الرشید، دستگیر و به عراق تبعید و زندانی شد. پس از این حادثه به خانه برادر گرامی اش، امام رضا علیه السلام رفت تا غم دوری پدر را کمتر احساس کند. در سال 183 ه . ق که ده ساله بود، خبر شهادت پدر را شنید.

...

او و دیگر فرزندان موسی بن جعفر علیه السلام به خاطر سخت گیری های شدید عباسیان نسبت به فرزندان امیرمؤمنان علیه السلام هرگز نتوانستند در شهادت پدر و پیشوای خویش، مجلس سوگواری برگزار کنند و آشکارا بگریند.

تنها پناه فاطمه معصومه علیهاالسلام، در تمامی سال هایی که پدر را از دست داده بود، برادر مهربانش، امام رضا علیه السلام بود. با به حکومت رسیدن مأمون (198ه . ق)، زندگی برای خانواده موسی بن جعفر علیه السلام دشوارتر شد. تا جایی که سرانجام امام رضا علیه السلام با اکراه، به خواست مأمون تن داد و جانشینی ظاهری او را پذیرفت.

وقتی امام هشتم علیه السلام را در شعبان 200 ه . ق از مدینه به خراسان می بردند، خانواده خویش را جمع کرد و به آنها فرمود: «این آخرین دیدار ماست؛ من دیگر حرم جدّم را نخواهم دید و بدین سان، دیگر بار فاطمه معصومه علیهاالسلام به رنج دوری عزیزترین کسِ خویش مبتلا شد».

نامه حضرت رضا علیه السلام برای سفر خراسان

علی بن موسی الرضا علیه السلام هنگامی که در خراسان به سر می برد، نامه ایخطاب به خواهر گرامی اش، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام نوشت و یکی از غلامانش آن را به مدینه برد. امام، به غلام دستور داد که در هیچ منزلی توقف نکند تا در اندک زمان ممکن آن نامه را به مدینه برساند. آن گاه نشانی خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را برای او بیان فرمود تا از کسی نشانی نپرسد.

غلام خود را به مدینه رسانید و نامه امام را به حضرت معصومه علیهاالسلام تسلیم کرد. حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام پس از دریافت نامه برادرش، آماده سفر شد.(من لا یحضره الخطیب، ج 4، ص 461.)

همراهان حضرت معصومه علیهاالسلام

در این سفر، پنج تن از برادران حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام به نام های: فضل، جعفر، هادی، قاسم و زید و تعدادی از برادرزادگان و تنی چند از غلامان و کنیزان، او را همراهی می کردند.(کریمه اهل بیت، ص 174)

بیماری در سفر

هنگامی که مرکب حضرت معصومه علیهاالسلام و همراهانش به ساوه رسید، عده ای از دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام با اشاره مأمون عباسی راه را بر آنان بستند و در یک درگیری نابرابر همه برادران و تقریبا بیشتر مردان کاروان را به شهادت رساندند.

حضرت معصومه علیهاالسلام بر اثر این حادثه از شدت ناراحتی و بنا به قولی،به دلیل مسمومیت،(سیدجعفر مرتضی عاملی، الحیاه السیاسیه للامام الرضا علیه السلام، ص 428) به سختی بیمار شد و ادامه سفر برایشان ناممکن گشت.

ورود به قم

روز 23 ربیع الاول 201 ه- . ق، کجاوه حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در میان استقبال پرشور مردم شریف قم به این سرزمین وارد شد. موسی بن خزرج، بزرگ اشعریان، قم، زمام ناقه را به دوش می کشید و عده فراوانی پیاده و سواره گرداگرد کجاوه در حرکت بودند. ناقه آن حضرت در محلی که امروز «میدان میر» نامیده می شود، زانو زد و این افتخار نصیب موسی بن خزرج شد که هفده روز میزبان دختر امام، خواهر امام، عمه امام و شفیعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام باشد.

خانه موسی بن خزرج به احترام اقامت هفده روزه آن بانوی بزرگ اسلام به صورت مدرسه درآمد و به «مدرسه ستّیه»(ستّی در لغت به نام خانم و بانو است، این مدرسه را ازاین رو که به بانوی جلیل القدر حضرت معصومه علیهاالسلام منسوب است ستّیه می گویند.) موسوم شد و محراب عبادتش به نام «بیت النور» (محراب عبادت حضرت معصومه علیهاالسلام) زیارت گاه خاص و عام است. 

رحلت

حضرت معصومه علیهاالسلام هفده روز در خانه موسی بن خزرج به حال رنجور به عبادت پرداخت. سرانجام روز دهم ربیع الثانی 201 ه- . ق پیش

از آنکه دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و در میان اندوه فراوان، جان به جان آفرین تسلیم کرد و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند.

مردم قم با تجلیل فراوان، پیکر پاکش را تشییع کردند و به محل حرم فعلی بردند که آن روز در بیرون شهر بود و به موسی بن خزرج تعلق داشت.

ترک مدینه و ورود به قم به روایت های دیگر

درباره علت ترک مدینه و ورود آن حضرت به قم روایت های دیگری نیز وجود دارد. تاریخ قدیم قم بهترین و اصیل ترین مدرک است که در قرن چهارم نگاشته شده و علامه مجلسی و محدث قمی و علما به آن اعتماد می کنند. مجلسی در بحارالانوار و محدث قمی در سفینه البحار( سفینه البحار، ج 2، ص 376 فطم؛ بحارالانوار، ج 60 ، ص 219.) به نقل از حسن بن محمد، نویسنده تاریخ قدیم قم می نویسند که حضرت رضا علیه السلام به دعوت مأمون در سال 200 ه- . ق از مدینه به خراسان آمد. حضرت معصومه علیهاالسلام در سال 201 برای دیدار برادر، از مدینه ره سپار خراسان شد. (ناگفته پیداست که در این سفر دور، گروهی از برادران و خدمت کاران همراه حضرت معصومه علیهاالسلام بوده اند). وقتی به ساوه رسیدند، حضرت معصومه علیهاالسلام بیمار شد. پرسید: از این مکان تا قم چه قدر راه است؟ گفتند: ده فرسخ. به خدمتکار دستور داد که به جانب قم ره سپار شوند. به این ترتیب به قم آمد و به منزلموسی بن خزرج بن سعد اشعری که از اصحاب امام رضا علیه السلام بود، وارد شد.

روایت صحیح تر این است که چون خبر ورود حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام به آل سعد رسید، همگی به اتفاق به استقبال او رفتند تا او را به قم دعوت کنند. در میان آنها، موسی بن خزرج به کاروان حضرت معصومه علیهاالسلام رسید. زمام شتر آن حضرت را گرفت و به طرف قم آمد و در منزل خود با کمال افتخار از آن بانو پذیرایی کرد. آن بانوی ارجمند، پس از 16 یا 17 روز با دنیایی از غم و اندوه با این جهان وداع گفت.

حضرت معصومه علیهاالسلام در روزهای اقامت در قم، از فراق برادر می گریست و محزون و غمگین بود. موسی بن خزرج در سرای خود عبادت گاهی داشت که هم اکنون آن مکان شریف با بنایی مجلل و جالب، مشخص است و در کنار آن، مسجد باشکوهی ساخته اند. اینک آنجا به نام مدرسه ستیّه در محله میدان میر قم، معروف است.( همان. با توجه به سال روز وفات حضرت معصومه علیهاالسلام دهم یا دوازدهم ربیع الثانی سال 201ه . ق و 16 روز در قم زیست، نتیجه می گیریم که ورود حضرت معصومه علیهاالسلام به قم تقریبا در روز 23 ربیع الاول سال 201ه . ق بوده است.)

در روایتی دیگری، گفته اند حضرت معصومه علیهاالسلام هنگامی که یگانه برادر و پناهگاهش از روی اکراه به خراسان رفت، یک سال در مدینه ماند، ولی کاسه صبرش لبریز شد. پس تصمیم گرفت برای دیدار برادر، سفر دور و دراز بین مدینه و خراسان را بپیماید. سرانجام همراه کاروانی از بستگانش،مدینه را به قصد خراسان ترک کرد، ولی در ساوه بیمار شد… .

در روایت دیگری آمده است که هارون بن موسی بن جعفر علیه السلام همراه 23 نفر از بستگانش که یکی از آنها خواهرش حضرت معصومه علیهاالسلام بود، در کاروانی وارد ساوه شدند. دشمنان اهل بیت علیهم السلام به هارون که در حال غذا خوردن بود، حمله کردند و او را به شهادت رساندند و افراد دیگر کاروان را مجروح و پراکنده ساختند. در غذای حضرت معصومه علیهاالسلام نیز زهر ریختند.(جعفر مرتضی عاملی، الحیاه السیاسیّه للامام رضا علیه السلام، ص 428؛ قیام سادات علوی، صص 161-168.) بدین ترتیب، آن بانوی گرامی، مسموم گشت و بستری شد و طولی نکشید که در قم به شهادت رسید. بر اساس نقل دیگری، زنی در ساوه آن حضرت را مسموم کرد.(میرزا ابوطالب بیوک، وسیله المعصومین، ص 68)

به خاک سپاری

زمینی که آستانه حضرت معصومه علیهاالسلام در آن واقع است، بابلان نام داشت. این زمین پیش از آنکه مرقد مطهر آن حضرت شود، بنایی نداشت و ملکی از ملک های موسی بن خزرج بود. این زمین را موسی بن خزرج برای مدفن آن حضرت معیّن کرد.

آل سعد در این سرزمین سردابی حفر کردند تا آن را مقبره حضرت معصومه علیهاالسلام قرار دهند. پس از آنکه جنازه مطهر آن بی بی بزرگوار را غسل دادند و کفن کردند، میان آل سعد گفت وگو شد که چه کسی داخل قبر شود و جنازه را در سرداب به خاک بسپارد. سرانجام اتفاق کردند که شخصی به نام قادر که سید پرهیزکاری بود، داخل قبر شود و آن گوهر پاک را دفن کند. چون به سراغ آن پیرمرد رفتند، ناگاه از جانب صحرا دو سوار نقاب دار پیدا شدند. همین که نزدیک جنازه رسیدند، از مرکب پیاده شدند و بر جنازه حضرت معصومه علیهاالسلام نماز گزاردند. سپس داخل سرداب شدند و جنازه را دفن کردند. آن گاه بیرون آمده و رفتند و کسی نفهمید آنها چه کسانی بودند.

موسی بن خزرج، سقف و سایبانی از بوریا بر سر قبر برافراخت. هنگامی که حضرت زینب، دختر امام نهم وارد قم شد، قبّه ای بر آن مرقد مطهر بنا کرد.(بحارالانوار، ج 60، ص 219؛ بعضی احتمال داده اند که آن دو نقاب دار حضرت رضا و امام جواد علیهماالسلام بوده اند.)

پروانگان حریم معصومه علیهاالسلام

پس از وفات حضرت معصومه علیهاالسلام، سه تن از دختران موسی مبرقع، پسر امام جواد علیه السلام، به نام های ام محمد، میمونه و بریهیّه کنار قبر آن حضرت دفن شدند.

محدث قمی، به جز این بانوان، از بانوان دیگری نیز نام برده است که در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام مدفون هستند، مانند: زینب، دختر امام جواد علیه السلام؛ امّ اسحاق، کنیز محمد بن موسی مبرقع و امّ حبیب، کنیز محمد بن احمد بن موسی مبرقع.(منتهی الآمال، ج 2، ص 162. و در کتاب تاریخ قدیم قم، صفحه 218 آمده: «امّ اسحاق و امّ حبیب، در بقعه چسبیده به مرقد مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام دفن شده اند». محدّث قمی در جای دیگر گوید: «از تاریخ قم، استفاده می شود که زینب و امّ محمد و میمونه، دختران امام جواد علیه السلام بوده اند». منتهی الآمال، ج 2، ص 235)

بنابراین، در مجموع، شش تن از امام زادگان و نواده گان امام جواد علیه السلام در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام دفن شده اند.(علاوه بر اینها، نه امام زاده دیگر، در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام دفن شده اند ) ازاین رو، شایسته است آنان که مرقد شریف حضرت معصومه علیهاالسلام را زیارت می کنند، از آنها نیز یاد کنند، گرچه با این جمله کوتاه باشد:

اَلسَّلامُ عَلَیْکُنَّ یا بَناتِ رَسُولِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُنَّ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ.

سلام بر شما ای دختران رسول خدا، سلام و رحمت و برکات خدا به شما باد.





2 نظر »
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از:  
  • رهپویان راه حق

ممنون از لطفتون

1399/04/01 @ 08:47

نظر از: **ساریه** [عضو] 
  • ساریه

5 stars

عالی وپرمحتوا

1399/03/31 @ 13:35


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

جاری کوثر1 ( نگاهی گذرا بر زندگانی حضرت معصومه سلام الله علیها از ولادت تارحلت)

ارسال شده در 31 خرداد 1399 توسط فاطمه خلف در بانوی کرامت نگین درخشان شهر نور و آیینه

تولد نور

آغاز ماه ذی قعده برای حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام و دودمان نبوت، پیام آور شادی و پایان یک انتظار طولانی بود؛ زیرا حضرت نجمه علیهاالسلام، فرزندی جز حضرت رضا علیه السلام نداشت و مدت ها پس از ایشان نیز صاحب فرزندی نشد. حضرت رضا علیه السلام در سال 148 ه . ق و حضرت معصومه علیهاالسلام در سال 173، یعنی با 25 سال فاصله متولد شدند. امام صادق علیه السلام نیز به ولادت چنین بانویی بشارت داده بود. روزی که حضرت معصومه علیهاالسلام دیده به جهان گشود، برای حضرت نجمه علیهاالسلام و حضرت رضا علیه السلام و پدر بزرگوارشان، روز شادی و سرور وصف ناپذیری بود؛ زیرا دختری از آسمان ولایت و امامت، طلوع کرده بود که قلب ها را جلا می داد، چشم ها را روشن می کرد و سبب گرمی کانون مقدس اهل بیت علیهم السلام می شد.

...

حضرت معصومه علیهاالسلام در روز اول ماه ذی قعده سال 173 ه- . ق، در مدینه چشم به جهان گشود.

محدث گران قدر مرحوم آیت اللّه شیخ علی نمازی (وفات یافته در دوم ذی حجه سال 1405 ه- . ق که مرقدش در یکی از حجره های صحن رضوی در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام قرار دارد) در کتاب پربار مستدرک سفینه البحار (که ده جلد است) در جلد هشتم چنین می نویسد: «فاطِمَهُ الْمَعْصُومَهُ الْمَوْلُودَهُ فِی غُرَّهِ ذِی الْقَعْدَهِ سَنَهَ 173؛ فاطمه معصومه علیهاالسلام در آغاز ماه ذی قعده سال 173، دیده به جهان گشود».(علی نمازی، مستدرک سفینه البحار، ج 8، ص 257)

مرحوم فیض در کتاب انجم فروزان و گنجینه آثار قم از کتاب لواقح الانوار فی طبقات الأخیار (تألیف عبدالوهاب شعرانی شافعی وفات یافته در سال 937 ه- . ق) و کتاب نزهه الابرار فی نسب اولاد الائمّه الاطهار (تألیف سید موسی برزنجی شافعی مدنی) چنین نقل می کند:

حضرت فاطمه (معصومه) دختر امام کاظم علیه السلام در مدینه منوره، در آغاز ماه ذی قعده سال 183 ه- . ق دیده به جهان گشود و در دهم ماه ربیع الثانی سال 201 در قم وفات یافت.(فیض کاشانی، انجم فروزان، ص 58؛ گنجینه آثار قم، ج 1، ص 386. فیض در کتاب گنجینه آثار قم مدعی است که حجت الاسلام شیخ جواد مجتهد، در سفر حج، در کتاب خانه مدینه طیبه، دو کتاب مذکور لواقح و نزهه را با زحمت یافته و این مطالب را از آن دو کتاب دیده است. مدارک دیگری نیز در مورد روز ولادت آن حضرت (در آغاز ذی قعده) در دست رس است، مانند: - عوالم العلوم، تألیف علاّمه بحرانی، ج 21، ص 328. - حیاه السّتّ، تألیف شیخ مهدی منصوری، ص 10. - فاطمه بنت الامام موسی الکاظم علیه السلام، تألیف محمد هادی امینی (فرزند علامه امینی صاحب الغدیر) صص 5 و 21. - زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، تألیف عماد زاده، ج 2، ص 375)

امام کاظم علیه السلام در 25 رجب سال 183 ه- . ق در زندان هارون در بغداد به شهادت رسید و کمترین مدت زندانش، چهار سال بود و در این مدت از خانواده اش که در مدینه ساکن بودند، دور بود. بنابراین، ممکن نیست ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام در سال 183 رخ داده باشد.

ازاین رو، محقق کاوشگر، عمادزاده اصفهانی، بدون ابهام می نویسد: «حضرت معصومه علیهاالسلام در مدینه در ماه ذی قعده سال 173 متولد شد و در ربیع الثانی سال 201 (در قم) دیده از جهان فرو بست».(عمادزاده، زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، ج 2، ص 375)

نام گذاری

نام گذاری در شریعت اسلام اهمیت ویژه ای دارد. در روایات فراوانی، انتخاب نام نیکو از وظایف والدین شمرده شده است. رسول گرامی اسلام امر می فرمود افرادی که نام نکوهیده دارند، نامشان را تغییر دهند.(وسائل الشیعه، ج 21، ص 390) ائمه علیهم السلام به دلیل مقام و منزلت بسیار رفیعی که برای حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام قائل بودند، نامِ مقدس «فاطمه» را بسیار گرامی می داشتند؛ به گونه ای که وقتی امام صادق علیه السلام باخبر شدند که یکی از اصحابشان به نام «سکونی» اسم دخترش را «فاطمه» نهاده است، فرمود:

«آه، آه، آه» حالا که او را فاطمه نام نهادی، به او ناسزا نگو و او را کتک نزن.(فروغ کافی، ج 6، ص 48)

نگاهی گذرا به اسامی فرزندان ائمه علیهم السلام نشان می دهد که همه امامان یک یا چند دخترشان را «فاطمه» نامیده اند. حضرت علی علیه السلام که نام مادر و همسرش فاطمه بود یکی از دخترانش را نیز «فاطمه» نامیده اند.(ارشاد مفید، ج 1، ص 355) برخی از امامان بیش از یک دختر را «فاطمه» نام نهاده اند. از آن جمله، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام حداقل نام دو تن از دخترانشان را «فاطمه» نهاد.(ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 244)

ابن جوزی، دانشمند معروف اهل تسنن در قرن هفتم، به هنگام شمارش فرزندان حضرت کاظم علیه السلام از چهار دختر آن حضرت به نام «فاطمه» یاد کرده است: فاطمه کبری؛ فاطمه وُسطی؛ فاطمه صغری و فاطمه اُخری(تذکره الخواص، ص 315)

علامه مجلسی نیز از «فواطم اربعه» یاد کرده است.(بحارالانوار، ج 48، ص 317) حضرت معصومه علیهاالسلام همان فاطمه کبری است که چون نگینی شهر قم را آراسته است. فاطمه صغری مشهور به «بی بی هیبت» در آذربایجان شوروی در جنوب «بادکوبه» مدفون است.(بحارالانوار، ج 48، ص 317) گفته می شود که «فاطمه وسطی» در اصفهان مدفون است و برخی تصور کرده اند که «زینبیه» موجود در اصفهان مربوط به ایشان است.(ارشاد، ج 2، ص 244) هر چند در مورد اینکه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دختری به نام

بنیاد پاک

حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در محیطی پرورش یافت که پدر و مادر وفرزندان همه به فضایل اخلاقی آراسته بودند. عبادت و زهد، پارسایی و تقوا، راست گویی و بردباری، استقامت در برابر ناملایمات، بخشندگی و پاک دامنی و یاد خدا، از صفات تبار پیامبر بود. پدران این خاندان همه برگزیدگان و پیشوایان هدایت بودند و هر یک در انتخاب همسر و تربیت فرزند توجه کافی داشتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله، خدیجه کبری را به همسری برگزید تا فرزندانی نیکو تربیت کند. او نخستین ایمان آورندگان به اسلام شد و شخصیت ملکوتی همچون حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را پرورش داد. ائمه طاهرین علیهم السلامبه پیروی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در انتخاب همسر نهایت دقت را به عمل آوردند تا فرزندی که پس از آنها به امامت می رسد، از مادری پاک دامن و پارسا متولد شود. امام کاظم علیه السلام نیز از این اصل مستثنا نبود.

پدر 

پدر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام، امام هفتم شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است که او را ابوالحسن اول نیز می گویند. از القاب مشهور آن حضرت، کاظم، باب الحوایج و صالح است.

آن بزرگوار روز یک شنبه هفتم ماه صفر سال 128 ه . ق در روستای ابواء که میان مکه و مدینه قرار دارد، دیده به جهان گشود.

آن بزرگوار در سال 148 ه- . ق، زمان خلافت منصور به امامت رسید و در زمان خلافت مهدی عباسی و هادی عباسی نیز امام بود. وقتی که هارون الرشید به خلافت رسید، پس از پانزده سال، در زندان بغداد شهید شد.

تاریخ نویسان بر این باورند که آن بزرگوار در روز 25 رجب سال 183 ه- . ق از دنیا رفت.(منتهی الآمال، ج 2، صص 121 و 149)

هارون الرشید آن بزرگوار را در سال 179 ه- . ق در مدینه دستگیر کرد و به عراق آورد و از آن وقت تا آخر عمر در زندان به سر می برد.

مادر

آن گونه که از شواهد و قراین و بعضی از روایات(طبری، دلائل الامامه، چاپ منشورات رضی، ص 149) استفاده می شود، مادر حضرت معصومه علیهاالسلام همان مادر امام رضا علیه السلاماست. برای مادر حضرت رضا علیه السلام، نام های گوناگونی آورده اند، مانند: خیزران، امّ البنین، نجمه و… . چنین روایت کرده اند که پس از آنکه حضرت رضا علیه السلام از او متولد شد، به او «طاهره» گفتند.(ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 367)

حُمیده، مادر بزرگوار امام کاظم علیه السلامبانویی آگاه و محدثه بود و احادیثی را که از امام صادق علیه السلام و دیگران شنیده بود، همچون یک راوی مورد اعتماد برای مردم نقل می کرد. در واقع، ایشان یکی از استادان مجامع علمی بانوان در عصر امام صادق علیه السلاممحسوب می شد.

وی در حوزه آموزشی خویش با دختری از اهالی مغرب به نام «نجمه» آشنا شد. نجمه آموزش های دینی را از همسر امام صادق علیه السلام فرا می گرفت و نشانه های عقل و هشیاری و ایمان به خدا از رفتار و سیره عملی وی مشهود بود.

حُمیده می گوید: «روزی که نجمه به خانه ما راه یافت، پیامبر را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: «ای حُمیده، نجمه را به پسرت موسی علیه السلامببخش و همسر او کن. همانا به زودی، بهترین فرد روی زمین از او متولد می شود.» من به این دستور عمل کردم و نجمه را همسر فرزندم، کاظم علیه السلام ساختم و از او حضرت امام رضا علیه السلام به دنیا آمد».(اعلام الوری، ص 302.)

پس از گذشت سالیانی، وقتی فاطمه معصومه علیهاالسلام متولد شد، نجمه از شادی در پوست خود نمی گنجید؛ زیرا او، پس از افتخارِ مادری علی بن موسی الرضا علیه السلام اینک با ولادت فاطمه معصومه علیهاالسلام، افتخار و شرافتی افزون یافت. او هم مثل بسیاری از مردم مدینه، این بشارت امام صادق علیه السلام را شنیده بود که در خانه پسرش (موسی بن جعفر علیه السلام) دختری به نام فاطمه متولد خواهد شد که شیعیان با شفاعتش، به بهشت می روند.


نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

فرقه های خوارج (محکمه اولی)

ارسال شده در 21 آذر 1396 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی


 شمار فرقه های خوارج به روایت ملطی و اشعری
از نخستین متون ملل و نحل تا جستارهای امروزین، مساله فرقه ها یا انشعابهای خوارج مورد اهتمام قرار گرفته و البته گزارش هایی متفاوت در این باره به دست داده شده است. یکی از نخستین گزارش ها روایت ملطی است که در کتاب خود از ده فرقه برای خوارج یاد می کند.

...

="color: #0000ff;">این ده فرقه عبارتند از: 

محکمه، ازارقه و عمریه، پیروان شبیب خارجی، نجدیه، اباضیه، اصحاب مهلب بن ابی صفره، فرقه ای دیگر که در ناحیه سیستان و هرات و خراسان هستند، حمزیه، صلیدیه (که خود فرقه ای از حمزیه است) و فرقه دهم که در ناحیه هرات و اصطخر (میان داراب گرد و کرمان) به سر می برد و کتابهایی در تصحیح مذهب نوشته اند و در میان آنان عالمان و فقیهانی هستند «و امروزه اندیشه های معتزله در میان آنان رخ نموده است.» (ملطی، التنبیه والرد، ص 47- 549) اما اشعری از چهارده فرقه عمده برای خوارج یعنی گروههای ازارقه، نجدیه، عطویه، عجارده، فدیکیه، صفریه، اباضیه، ضحاکیه، بیهسیه، اصحاب صالح، حسینیه، شمراخیه، راجعه و شبیبیه نام می برد و به شرح عقاید و آراء هر فرقه می پردازد. (اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 157- 191)

شمار فرقه های خوارج به روایت فخر رازی، شهرستانی و مقدسی
نزد فخر رازی هم خوارج دارای بیست و یک فرقه به شرح زیر هستند: محکمیه، ازارقه، نجدات، بیهسیه، عجارده، صلتیه، میمونیه، حمزیه، خلفیه، اطرافیه، شعبیبیه، حازمیه، ثعلبیه، اخنسیه، معبدیه، رشیدیه، مکرمیه، معلومیه و مجهولیه، اباضیه، اصفریه، حفصیه (فخر رازی، اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ص 46-51) نزد مقدسی نیز فرقه های خوارج بیست و یک مورد هستند، اما فهرستی که وی به دست می دهد با فهرست فخر رازی تفاوت دراد و متشمل بر ازاقه، نجدات، راسبیه، اباضیه، قطویه، مبهوتیه، صفریه، عجردیه، کزیه، انادیه، بیهسیه، حازمیه، خلیفه، اخنسیه، معبدیه، صلتیه، مخبریه، مکرمیه، بدعیه، سابیه و ثعلبیه است. مقدسی، البته در توضیح عقاید این فرقه ها که آن هم بیسار مختصر برگزار شده تنها به ده فرقه ازارقه، بیهسیه، میمونیه، بدعیه، حمزیه، عجارده، معلومیه، اباضیه، صلتیه و اخنسیه می پردازد. (مقدسی، البدء والتاریخ، ج 5، ص 135)
اما برخلاف این گزارشها از دیدگاه شهرستانی، فرقه های اصلی خوارج تنها هشت فرقه است و دیگر فرقه ها شاخه هایی از این هشت فرقه هستند. این هشت فرقه اصلی نیز عباتند از: محکمه، ازارقه، نجدات، بیهسیه، عجارده، ثعالبه، اباضیه و صفریه (شهرستانی، الملل والنحل، ج 1، ص 115) به نظر می رسد، از میان دسته بندی های یاد شده، دسته بندی شهرستانی از دیگران سامان یافته تر و درست تر می نماید و برخلاف دیگران که گاه در دسته بندی آنها شاخه هایی از یک فرقه در ردیف فرقه های اصلی و همجوار خود آن فرقه قلمداد شده اند چنین اشکالی نیز در آن به چشم نمی خورد. از همین روی، بررسی سیر تاریخی خوارج و انشعابهای درونی آن را بر پایه همین دسته بندی با اندکی تغییر پی می گیریم. البته این نکته نیز ناگفته نماند که از میان همه فرقه های خوارج اساسی ترین و گسترده ترین آنها که برخی هنوز هم به حیات خود ادامه داده اند چهار فرقه ازارقه، اباضیه، صفریه و نجدات یا نجدیه است و از این میان دو فرقه اباضیه و صفریه تاریخ گسترده تر و اندیشه های سامان یافته تری دارند تا جایی که از دیدگاه اشعری همه گروههای خوارج به جز ازارقه، اباضیه و نجدیه از صفریه منشعب شده اند. (اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 169)

محکمه اولی
خوارج بعد از جدایی از سپاه امام علی (ع) در جریان صفین و مسئله حکمیت، جنگ نهروان را به پا کردند و اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از آنها کشته شدند، اما تعدادی از آنها برای فرار از مرگ توبه کرده و به محض آن که به کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر بلاد و بازماندگان مقتولان نهروان هسته اصلی خوارج پس از نهروان را ایجاد کردند. در طی سال های 38 تا 40 هجری گروه های کوچک خوارج هر از چند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به تهلکه می انداختند. بلاذری و ابن اثیر از پنج دسته از ایشان یاد کرده اند. اینان در گروه های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله می کردند و البته همیشه با ارسال سپاهی از سوی حضرت امیر (ع) سرکوب می شدند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص480ـ486؛ ابن اثیر، الکامل، ج2، ص182ـ 188)
در سال 40 هجری عده ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام علی (ع)، معاویه و عمرو بن عاص را طراحی کردند و تعدادی داوطلب انجام این کار شدند. مطابق با این توطئه، امام علی (ع) به شهادت رسید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم به در برد و عمرو بن عاص نیز زخمی شد. (تاریخ طبری، ج4، ص110ـ113)
در دوران معاویه، خوارج بارها قیام کردند و هر بار سرکوب شدند. یکی از قیام های مهم خوارج در این دوران، قیام مستورد بن علفه تمیمیاست. وی در حیره به جمع آوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال 43 هجری خروج کرد. حاکم اموی کوفه، مغیرة بن شعبه، معقل بن قیس از یاران وفادار امام علی (ع) را (که البته به فرمان امام عمل نکرد و با خوارج جنگید) با سه هزار سپاهی به مصاف خوارج فرستاد. دیدگاه خوارج در نامه رهبر خوارج منعکس شده است. وی در نامه ای به یکی از فرماندهان جناح مقابل نوشت: «ما قومی هستیم که از تعطیلی احکام غمگین بوده، تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی (ع) دعوت می کنیم. اگر بپذیری به راه راست در آمده ای وگرنه، هیچ عذری نداری و باید آماده جنگ شوی.» (تاریخ طبری، ج3، ص 178- 193)
در این جنگ هم معقل بن قیس و هم مستورد بن علفه کشته شدند و بعد از آن حدود بیست سال از شورش خوارج چندان خبری نبود و شورش مهمی صورت نگرفت، اگرچه شورش های کوچکی در گوشه و کنار جهان اسلام صورت می گرفت که در ذیل سال های 46، 50، 52، 58 و 61 در کتب تاریخی ثبت شده است. این گروه ها از خوارج نخستین بودند که می توان از آنها با نام «محکمه نخستین» یاد کرد. در این دوران، یعنی از سال 38 هجری تا سال 65 هجری هسته اولیه عقاید خوارج شکل گرفت و کم کم اختلافات فکری میان آنان بروز کرد. خوارج نخستین را «محکمه اولی» به این دلیل نامیده اند که برگرفته از شعار آنها مبنی بر «لا حکم الا لله» است. بنا به گفته ابن منظور، اطلاق محکمه بر خوارج جنبه سلبی دارد، زیرا آنها تحکیم را نپذیرفته و بر اساس آن امام علی (ع) و دیگر مسلمانان را به خاطر پذیرش تحکیم، تکفیر کردند.
این فرقه در حقیقت هسته آغازین خوارج است و مقصود از آن، کسانی هستند که درهنگام بازگشت علی (ع) از جنگ صفین بدان سبب که به حکمیت اعتراض داشتند از بازگشت سرباز زدند و چونانکه گذشت، در حروراء منزل کردند. این گروه از آن روی که می گفتند حکمی مگر برای خداوند نیست و باید به آنچه خداوند در قرآن فرموده است حکم کنیم، محکمه نامیده شدند، اما بدان سبب که نام محکمه بر کل خوارج نیز نهاده می شود، برای بازشناخته شدن، قید «اولی» نیز به این نام افزده شده است. به خوارج نخستین حروریه نیز گویند، زیرا اولین مکانی که بعد از جنگ صفین در آن اردو زدند و خود را از سپاه امام جدا کردند، حروراء بود. امام علی (ع) در مناظره با آنان فرمود: «شما را چه بنامم؟ شما حروریانید، زیرا در حروراء گرد آمده اید.»

مشاهیر محکمه اولی
محکمه اولی که کسانی چون عبدالله بن کواء یشکری، عتاب بن اعور، عبدالله بن وهب راسبی، عروه بن زبیر، یزید بن ابی عاصم محاربی وحرقوص بن زهیر بجلی رهبری آنان را برعهده داشتند با عبدالله بن وهب راسبی به عنوان نخستین پیشوای خوارج بیعت کردند و از همین روی نیز عبدالله بن وهب نخستین کسی دانسته شده است که قائل به نظریه تحکیم، یعنی رجوع به احکام قرآن و نقد حکمیت در پایان نبرد صفین، بود. (ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 279)
راسبی که نام کاملش عبدالله بن وهب راسبی ازدی و ملقب و ذوالثفنات است از بنی راسب بن مالک بن میدعان برخاسته و در کنار سعد بن ابی وقاص در فتوحات عراق حضور داشته است. برخی او را از صحابه و برخی نیز وی را از تابعین دانسته اند. گویند اهل عبادتهای فراوان بود تا جایی که او را به سبب پینه ای که بر پییشانی و کف دستان و زانوها بسته بود دوالثفنات نامیدند.
عبدالله بن وهب در نبرد نهروان (38ق/ 658م) به قتل رسید. (درباره ابن وهب بنگرید به: ابن حجر، الاصابه، ج 5، ص 100)
پس از شکست نهروانیان و نجات شمار اندکی از آنان دو تن به عمان، دو تن به کرمان، دو نفر به سجستان و دو نفر به جزیره گریختند و یک نفر از آنان نیز به تل مورون در یمن گریخت و بدین سان بذر اندیشه های خوارج در سرزمینها افشانده شد. عروه بن حدیر هم یکی از دیگر کسانی است که از نهروان جان سالم به در برد. او که تا دوران معاویه زنده بود از ادامه دهندگان شیوه و اندیشه محکمه اولی است.
در دوره پس از نبرد نهروان کسانی از خوارج که بر اندیشه محکمه اولی بودند بر ضد علی (ع) شوریدند، چونانکه اشرس بن عوف در انبار، غفله تمیمی از خاندان تیم عدی در ماسبذان، اشهب بن بشر عرنی در جرجرایا، سعد بن قفل در مدائن و ابومریم سعدی در سواد کوفه بر ضد آن حضرت شورید. پس از شهادت امام علی (ع) نیز کسانی از خوارج بر عقیده محکمه اولی بودند و تا ظهور ازارقه هم به حیات خود ادامه دادند که از آن جمله می توان از عبدالله بن جوشا طائی، حوثره بن وداع اسدی، قره بن نوفل اشجعی، مستورد بن علقه تمیمی، معاذ بن جریر، زیاد بن خراش، قریب بن مره و زحاف بن زحر طائی نام برد که بر ضد حکومت شام و کارگزار آن در عراق و کوفه شورشهایی سامان دادند. نخستین فرقه خوارج عمری کوتاه داشت و اصول اندیشه های آنان در گروههای پسین از جمله ازارقه و اباضیه استمرار یافت.

عقاید محکمه یا خوارج نخستین
1- حکومت اسلامی و صفات حاکم: مهم ترین عقیده خوارج نخستین معطوف به حکومت اسلامی و صفات حاکم است که در شعار «لا حکم الا لله» تبلور یافت. به عقیده آنها خلیفه می باید بی قید و شرط به آنچه قرآن حکم کرده گردن نهد و احکام اسلامی را به طور کامل اجرا کند. اگر مانند عثمان، معاویه (و به زعم آنان) امام علی (ع) از گردن نهادن به تک تک فرمان های الاهی خودداری کند، باید او را به توبه فرا خواند. اگر از توبه خودداری کرد، صرف نظر از هر گونه حسن سابقه و بدون هیچ مصلحت اندیشی بالاتری، باید با زور او را از کار برکنار ساخت. حاکمان به خاطر عدم رعایت یک فرمان الاهی، از خلافت عزل شده، باید توبه کنند. اگر توبه نکردند، کشتن آنها جایز است و با کسانی نیز که از این خلفا و حاکمان حمایت کنند یا از آنان تبری نجویند، جنگ نه تنها جایز، بلکه لازم است. سرزمین تحت حاکمیت چنین حاکمی دارالکفر است و استعراض (قتل بدون دلیل شرعی) آنها جایز است.
در نگاه آنان حکومت از آن خداست و هر کس تقید بیشتری نسبت به فرمان های خدا داشته باشد، هر چند برده ای سیاه باشد، خلیفه است. بنابراین محصورکردن امامت و خلافت در قریش صحیح نیست. در پندار خوارج نخستین، حکومت از آن خداست و خلیفه بر حق بر اساس شورا انتخاب می شود. بر این اساس به داوری گذاشتن آن میان دو نفر گناه کبیره است و نباید افراد را در تعیین حکم خدا که همان پذیرش خلیفه بر حق است، دخالت داد. آنان به آیه «إن الحکم إلا لله یقص الحق وهو خیر الفـصلین؛ حكم و فرمان تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا مي كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.» (انعام/ 57) فراوان استناد کرده، آن را دلیل حقانیت خود و کفر امام علی (ع) به دلیل پذیرش حکمیت، می دانستند. (مادلونگ، فرقه های اسلامی، ص103. 4)
بنابه گزارش ناشی اکبر در مسائل الامامة، همه خوارج به امامت افضل عقیده داشته، امامت مفضول را روانمی دانند. آنان معتقدند که بهترین امام کسی است که خود را برای قیام مهیا سازد و مردم را به جهاد فراخواند. پس هر گاه یکی از آنان به این امر مبادرت ورزید برترین آنان و شایسته ترین شخص برای امامت است. به عقیده آنان امام می تواند از هر قوم و قبیله ای باشد و هیچ قوم و قبیله ای بر دیگری برتری ندارد. به نظر آنها برتر دانستن گروهی بر گروه دیگر کفر است.
2- وجوب توبه افراد دخیل در جریان حکمیت: به نظر خوارج نخستین، امام علی (ع) خلیفه بر حق بود و نباید حکمیت را که عملی بر خلاف گفتار قرآن است، می پذیرفت. پذیرش حکمیت از سوی امام گناه کبیره بود و امام باید توبه می کرد، اما امام از انجام توبه سر باز زد. معاویه و عمرو بن عاص نیز به خاطر عدم پذیرش خلیفه مسلمانان و کارهای ناشایسته شان کافر شدند. ابوموسی اشعری طبق عدل رفتار کرد و خدعه عمرو بن عاص در خلع امام علی (ع) و تثبیت معاویه به عنوان خلیفه مسلمین خدشه ای در رفتار صحیح ابوموسی اشعری وارد نمی کند. بنابراین او مرتکب گناه کبیره نشد و از راه حق عدول نکرد. بنابراین در لیست ترور قرار نگرفت.
اکثر نویسندگان و محققان روح قبیله گری را در عدم درج ابوموسی اشعری در لیست ترور خوارج دخیل دانسته و معتقدند که چون وی یمنی بود، ترور نشد، ولی معاویه، عمرو بن عاص و امام علی (ع) هر سه از قریش و قبیله مضر بودند، لذا در لیست ترور قرار گرفتند. (ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج1، ص12، 69و70؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص262 و ضحی الاسلام، ج1، فصل اول)

نقد مواضع سیاسی و دینی محکمه از سوی اولی امام علی (ع)
امام علی (ع) در خصوص پذیرش حکمیت می فرماید: «مگر آن وقت که از روی حیله و مکر، قرآن ها را بر سر نیزه کردند… به شما نگفتم که این کار ظاهرش ایمان و باطنش کفر است… به هر صدایی بی اعتنا باشید و اگر به صدای آنها پاسخ دهید گمراه می شوید… اما شما گفتید که آنها برادران دینی ما هستند ونظر آنها را می پذیریم…» (نهج البلاغه، خطبه 122) همچنین حضرت در پاسخ به شعار فریبنده «لا حکم الا لله» فرمود «… آری درست است که حکمی جز حکم خدا نیست، ولی این گروه می گویند که زمامداری جز خدا نیست، در حالی که مردم در هر حال به زمامدار نیازمندند، چه نیکوکار باشد چه ظالم، تا مؤمنان در سایه او به کار خویش مشغول باشند…» (همان، خطبه 40)
امام علی (ع) در خطبه ای دیگر با استناد به سنت پیامبر درباره رفتار با مرتکبان گناه کبیره به نقد تفکر خوارج پرداخته، می فرماید: «اگر در این پندار اصرار دارید که من خطا کرده و گمراه شده ام، پس چرا به خاطر گمراهی من همه امت محمد (ص) را گمراه می دانید و به خاطر خطای من آنها را مؤاخذه می کنید و چرا به خاطر گناهان من آنها را تکفیر می کنید؟ شما شمشیرهای خود را به دوش گرفته اید و از آن در بجا و نابجا استفاده می کنید… پیامبر… زناکار… را سنگسار می کرد اما بر وی نماز می خواند… دست دزد را می برید… ولی سهم او را از غنائم می داد… پیامبر مرتکب گناه کبیره را به سبب گناهش کیفر می نمود… ولی هیچ گاه نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمی ساخت…» (نهج البلاغه، خطبه 127) امام در موارد متعدد به نقد آراء و افکار خوارج پرداخت و فرمود که قرآن صامت است و احتیاج به ناطق دارد و این انسان برگزیده است که می تواند ناطق قرآن باشد. بنابراین ما اشخاص را حکم قرار ندادیم، بلکه آنها را زبان گویای قرآن قرار دادیم تا هر چه را قرآن به آن حکم کند، برای دیگران بیان کنند که حکم ها متأسفانه خدعه کردند و حق را بیان نکردند. (نهج البلاغه، خطبه های 125 و 127 و 177)

تقسیم خوارج نخستین به دو گروه معتدل و تندرو
نقد اندیشه های خوارج با استناد به قرآن و مخصوصا روش و سنت پیامبر اسلام در رفتار با مرتکب گناه کبیره و فرمانداران و حاکمان خاطی مناطق، خوارج نخستین را به دو گروه معتدل و تندرو تقسیم کرد. این دو گرایش که در میان سال های 40 تا 60 هجری قمری ظهور یافت، مقدمه ای برای پیدایش فرقه های خوارج گردید. اگر بتوان عملکرد مستورد بن علفه را که در سال 43 قیام کرد، در گروه تندرو قرار داد، روش و افکار ابوبلال مرداس بن ادیه از بزرگان خوارج در دهه پنجاه و شصت هجری را باید تابلوی تمام نمای گروه اعتدالی خوارج نخستین دانست. ابوبلال در صفین حضور داشت و در نهروان در مقابل امام قرار گرفت و از معدود افرادی بود که از جنگ نهروان نجات یافت. وی در بصره به تبلیغ افکار خود پرداخت و مسجدی را بنا کرد و پایگاه خود قرار داد. عبیدالله بن زیاد حاکم اموی عراق او را به زندان افکند. و بعد از آزادی از زندان به اهواز رفت و در سال 61 قمری کشته شد. وی اعلام کرد که بر کسی شمشیر نخواهد کشید و با کسی نخواهد جنگید، مگر آن که مورد حمله قرار گیرد به عقیده وی چون مسلمانان نماز می خوانند، نمی توان اموال آنان را مصادره کرد. وی تقیه را جایز شمرد و کسی را که نماز می گزارد مسلمان می شمرد که طبعا نمی توان حقوق او محترم، و کشیدن شمشیر بر او حرام است. وی استعراض را جایز ندانست و از خوارجی که این کار را می کردند، بیزاری می جست. وی خروج زنان را نیز حرام می دانست و بر خلاف خوارج تندرو به قعود (عدم خروج بر ظالم) نیز معتقد بود.
 
منـابـع
حسن صابری- تاریخ فرق اسلامی- جلد 1- انتشارات سمت- 1384
محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل- دار الفکر- بیروت- بى تا
ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین- تصحیح هلموت ریتر- 1400ق


2 نظر »
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: **ساریه** [عضو] 
  • ساریه

5 stars

عالی بود سپاس ازشما بسیارکاربردی

1399/03/31 @ 13:36

نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 
  • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
  • خاطرات خاکی
  • وصیت عشاق
  • یا زینب کبری

5 stars

احسنت

1396/10/15 @ 07:38


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

چرا عده‌ای با اینکه آدمهای مومنی هستند گناه میکنند؟

ارسال شده در 1 آذر 1396 توسط فاطمه خلف در متفرقه

چرا عده‌ای با اینکه آدمهای مومنی هستند گناه میکنند؟

بی شک گناه و معصیت مثل دیگر امور ممکن، عللى دارد که تا آنها را نشناسیم و هر یک از آنها را با روشى مناسب از میان نبریم، به ترک گناه موفق نخواهیم شد، لذا باید در مرحله‏ اول همت‏ خود را در شناسایى عوامل گناه مصروف بداریم و بعد با روشى درخور، به رفع هر یک از آنها بپردازیم تا کم کم بتوانیم خود را از چنگال گناهان برهانیم.

...

اما چرا شخص مسلمان و مؤمن تن به معصیت مى‌‏دهد؟
چند امر است که هر کدام از آنها در صدور گناه دخیل هستند که عبارتند از:
۱. عدم ایمان یا ضعف آن به مبدا و معاد و تبعات اعمال
۲. غفلت
۳. ضعف اراده در مقابل کوران غرایز و شهوات

گروهى از افراد، از آن رو که اساسا انسان‏هاى بى‌‏ایمانى ‏هستند و یا اگر اعتقادى دارند از قوت لازم برخوردار نیست، تن به گناه مى‌‏دهند. بدیهى است که چنین افرادى هنگامى که لذت‏ها و خوشى‌‏هاى زندگى دنیا را با دستورهاى دینى در تعارض ببینند، نمى‌‏توانند اوامر و نواهى اولیاى دین را بر خواسته‏‌هاى خود، مقدم بدارند و از لذایذ نفسانى و حیوانى خود چشم ‏بپوشند، بر مراد خود سوار مى‌‏شوند و از ارتکاب هیچ معصیتى فرو گذارى ‏نمى‌‏کنند.

گروه دیگر از افراد آن طور نیستند که مانند گروه اول از نظر اعتقادى ‏مشکلى داشته باشند، بلکه بر عکس، انسان‏هاى معتقد و پاى بندى هستند، ولى ‏مشکل آنها غفلت از معتقدات است، بدین معنا که امور ظاهرى و اشتغالات‏ معمولى و روز مره زندگى دنیا، آنها را طورى از یاد خداوند و معاد و عقوبت‏هاى ‏اعمال زشت و ناپسند خود غافل نموده که به چیزى جز خواسته‌‏هاى آنى و امور مربوط به زندگى دنیا فکر نمى‌‏کنند.

گروه سوم کسانى هستند که نه مثل دسته اول مشکل عقیدتى دارند که ‏بى‌‏اعتقادى یا ضعف اعتقاد، آنها را به عصیان بکشاند و نه مثل دسته دوم مبتلاى به‏ غفلت هستند که به واسطه آن به دام گناه بیفتند، بلکه هم معتقدند و هم متوجه، ولى ‏با این همه از آن رو که انسان‏هاى سست عنصر و بى‌‏اراده‌‏اى هستند، در صحنه ‏تعارض دین و هواى نفس نمى‏ توانند بر خواسته‌‏هاى نفسانى خویش غالب آیند وخود را کنترل کرده و از معصیت ‏بپرهیزند.

اما چگونگى مقابله با عوامل گناه:
اگر شخص گنه‏کار از گروه اول باشد(از نظر اعتقادى‏ وضع مطلوبى نداشته باشد) لازم است قبل از هر چیز، خود را به اعتقادات‏ صحیح و متقنى که بر دلایل برهانى و محکم استوار باشند، مجهز کند. بدین معنا که باید با تفکر و تامل و مطالعه و تحقیق در کتاب‏هایى که متفکران و اندیشمندان الهى، در اعتقادات و مسائل‏ عقیدتى نوشته‌‏اند به مرحله‌‏اى دست‏ یابد که خداى تبارک و تعالى را بدون‏ هیچ شک و شبهه‌‏اى باور کند که:« فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ* وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛[زلزله، آیات ۷و۸] پس هر كس به اندازه سنگینی ذره‌‏ای كار خیر انجام داده آن را می‏بیند و هر كس به اندازه ذره‌‏ای كار بد كرده آن را می‏بیند.»

اما اگر از گروه دوم باشد که غفلت از معتقدات، آنها را به گناه و عصیان مى‏‌کشاند، لازم است از دستورى که اهل‏ سلوک، مراقبه‌‏اش مى‌‏نامند و آن را مایه سعادت ‏مى‌‏دانند، کمک بگیرد، یعنى شخص باید هر روز از آن لحظه‌‏اى که بیدار مى‏‌شود تا وقتى که مى‌‏خواهد بخوابد، در هر جایى و حالى که هست، همواره‏ تمام اعتقادات و باورهایى که بدان‏ها پاى بند است پیش خود مجسم کند و تا جایى‌‏که ممکن است فکر و ذکر و دل خود را به آنها متوجه سازد و بدین ترتیب، ریشه غفلت را -که زمینه ساز گناهان و تخلفات است- در وجود خویش بخشکاند تا برترک گناه و دورى از معصیت توفیق یابد.

اما دسته سومی که اراده کافی ندارند:
مؤثرترین و کارآمدترین راه تقویت اراده، عبارتست از:
۱.تقویت ایمان مذهبی که هدف برتر را ارائه می کند، و عقل و اندیشه و اراده (قوه اجرایی عقل) را با تمام توان، در راستای اهداف الهی بسیج خواهد نمود.
۲. تلقین توانایی و موفقیت، و پرهیز از هرگونه یأس و ناامیدی، و حذف کلمات “نمی توانم، نمی شود، ممکن نیست و امثال آن” از صفحه ذهن.
۳. دعا و توسل از درگاه خداوند مهربان.
۴. انجام واجبات.
۵. پرهیز از کارها و امورات لهو و بیهوده و یا کم فایده.
۶. پرداختن به عبادتها بویژه روزه گرفتن.
۷. تمرین صبر و استقامت در برابر مشکلات و ناملایمات.
از عوامل مهم دیگر اینکه توفیق و موفقیت در این امر را از خدا بخواهد، که این توسل به خدا، انس و ارتباطی بیشتر با محبوب عالمیان برای او ایجاد می کند، که اساس همه ترقّیات محسوب می شود. از این رو سزاوار است این دعا را با تکرار، بر جان خود حک کند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ فیهِ ما یُرْضیکَ، وَاَعُوذُ بِکَ مِمّا یُؤْذیکَ، وَاَسْئَلُکَ التَّوْفیقَ فیهِ لاَِنْ اُطیعَکَ وَلا اَعْصِیَکَ، یا جَوادَ السّآئِلینَ؛ خدایا از تو خواهم در این ماه آنچه تو را خشنود سازد و پناه برم به تو از آنچه تو را بیازارد و از تو خواهم در آن توفیق براى این که پیرویت کنم و نافرمانیت نکنم اى بخشنده به خواستاران»[دعای روز ۲۴ ماه مبارك رمضان/مفاتیح نوین.]

نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

علي و فاطمه و فرزندانشان در نگاه شهاب الدين آلوسي

ارسال شده در 30 مرداد 1396 توسط فاطمه خلف در اهل بیت شناسی در منظر اهل تسنن

پرسش :

شهاب الدین آلوسی درباره علی و فاطمه و فرزندانشان چه دیدگاهی دارد ؟


پاسخ تفصیلی:

ابوالفضل شهاب الدین سید محمود آلوسى می گوید: آنان درباره على و فاطمه (علیهما السلام)

...

چه مى توانند بگویند؟ به جز اینکه على مولاى مومنین و جانشین پیامبر است و فاطمه پاره تن

احمد و جزیى از محمد است و اما حسن و حسین(علیهما السلام) روح و ریحان و دو سرورو

جوانان اهل بهشتند. و این عقیده ارتباطى به رافضى بودن ندارد بلکه آن چه به جز این عقیده

باشد، در نزد من گمراهى است.(1). (2)


پی نوشت:


(1). روح المعاني، چاپ بيروت، ج 29، ص 58.


(2). گردآوری از: فاطمه زهرا (سلام اله علیها) شادمانی دل پیامبر(صلی الله علیه و آله)، احمد

رحمانی همدانی، ترجمه: سیّد حسن افتخار زاده، دفتر تحقیقات و انتشارات بدر، قم، 1376هـ ش، چاپ سوّم، ص71.

1 نظر »

نظر از: گل نرگس [عضو] 
  • زمهرير
  • بكاء
  • نگين آفرينش
  • سرير
  • نور الهدی
  • فدک
  • سخن عشق

اجرکم عند الله
اللهم صل علی محمد وآل محمد

1396/08/28 @ 11:23


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خوارج در نهج البلاغه

ارسال شده در 30 خرداد 1396 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی

خوارج در نهج البلاغه:

1. حضرت علی(ع) بعد از اطلاع از ماجرای حکمیت و نیرنگ عمرو عاص که ابو موسی را فریب داد و طبق شروطی که برای حکمیت قبول کردند و عملی نشد، حضرت امیر(ع) خطبه ۳۵ را فرمودند: الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ وَ إِنْ‏ أَتَى‏ الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ‏ الْفَادِح‏…..

...

>

2.      امیر المومنین(ع) در ماه صفر سال ۳۸ هجری برای هشدار خوارج نهروان و تذکر اشتباهات آنها

خطبه ۳۶ را ایراد کردند:

فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ‏ أَنْ‏ تُصْبِحُوا صَرْعَى‏ بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِينَ‏] الْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّا=

شما را از آن مى‏ترسانم! مبادا صبح كنيد در حالى كه جنازه‏هاى شما در اطراف رود نهروان‏ «3» و زمين‏هاى پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن كه برهان روشنى از پروردگار، و حجّت و دليل قاطعى داشته باشيد. از خانه‏ها آواره گشته  و به دام قضا گرفتار شده باشيد. من شما را از اين حكميّت نهى كردم ولى با سر سختى مخالفت كرديد، تا به دلخواه شما كشانده شدم. شما اى بى‏خردان، و بى‏خردان، اى ناكسان و بى‏پدران، من كه اين فاجعه را به بار نياوردم و هرگز زيان شما را نخواستم!.

3.      بعد از اینکه حضرت(ع) شعار لا حکم الا لله خوارج را درسال۳۸هجری شنیدند، فرمودند:

قَالَ ع: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْ‏ءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ- وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُه‏=

سخن حقّى است، كه از آن اراده باطل شد! آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى‏گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول وكافران هم بهرمند شوند ، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند ، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى‏گردد و به كمك آن با دشمنان مى‏توان مبارزه كرد. جادّه‏ها أمن و امان، و حقّ ضعيفان از نيرومندان گرفته مى ‏شود، نيكوكاران در رفاه  و از دست بدكاران، در امان مى ‏باشند. [در روايت ديگرى آمده، چون سخن آنان را در باره حكميّت شنيد فرمود] منتظر حكم خدا در باره شما هستم. [و نيز فرمود:] امّا در حكومت پاكان، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى‏ كند ولى در حكومت بدكاران، ناپاك از آن بهرمند مى‏ شود تا مدّتش سر آيد و مرگ فرا رسد.

4.  در سال 38 هجرى پس از ماجراى حكميّت، و شنيدن شايعات فراوان در نكوهش خوارج فرمود:

أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِيَ مِنْكُمْ [آبِرٌ] آثِرٌ أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللَّهِ‏ وَ جِهَادِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ لَ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ‏ فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ ارْجِعُوا عَلَى أَثَرِ الْأَعْقَابِ أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً=

سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد، چنانكه اثرى از شما باقى نگذارد!. آيا پس از ايمانم به خدا، و جهاد كردنم در ركاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كفر خويش گواهى دهم؟ اگر چنين كنم گمراه شده و از هدايت شدگان نخواهم بود. پس به بدترين جايگاه رهسپار شويد، و به راه گذشتگان باز گرديد. آگاه باشيد! به زودى پس از من، به خوارى و ذلّت گرفتار مى‏شويد و شمشير برنده بر شما مسلّط مى‏گردد، و به استبدادى دچار خواهيد شد كه براى ديگر ستمگران راه و رسم حكومت قرار خواهد گرفت.

5.     خطبه 121

و من خطبة له ع بعد ليلة الهرير و قد قام إليه رجل من أصحابه فقال نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها- [فما ندري‏] فلم ندر أي الأمرين أرشد فصفق ع إحدى يديه على الأخرى ثم قال‏

هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ- [بِمَا أَمَرْتُكُمْ‏] بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الْمَكْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ لَكَانَتِ الْوُثْقَى وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ وَ كَلَّتِ [النَّزَعَةُ] النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِيِّ أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ‏ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يُعْطِيَكُمْ 292 بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُم‏=

پس از پذيرش «حكميّت» در صفيّن، يكى از ياران‏ گفت: ما را از حكميّت نهى فرمودى، سپس پذيرفتى و داور تعيين كردى! ما نمى‏ دانيم كدام يك از اين دو كار درست است؟ امام دست بر روى دست كوبيد و با تأسف فرمود)

 

نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

معرفی اجمالی فرقه های خوارج

ارسال شده در 30 خرداد 1396 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی

فرقه خواج همانطور که از اسمش پیداست یعنی جدا شدن ودر اصطلاح تن ندادن به فرمان پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) ونپذیرفتن جانشین واقعی آن حضرت وعمل کردن براساس بینش وبرداشت شخصی خود راگویند وشکل گیری خوارج را می توان بعدازجنگ صفین وجریان حکمیت ذکر کرد.

صاحبان ملل ونحل تا بیست وپنج فرقه را برای خوارج ذکر نموده اند ودراین نوشتار سعی شد تا به طور اجمال به معرفی فرقه های خوارج پرداخته شود .

...

مقدمه :

اصل مساله رهبری وامامت مورد پذیرش اکثرفرقه ها بوده است لکن در نوع وچگونگی زعامت امت وشخص زعیم مورد بحث بوده است لذا با توجه به اهمیت موضوع ، شناخت فرقه ها بخصوص فرقه های خوارج ، بسیار حائز اهمیت است ولازم است تا مورد بررسی قرار گیرد ودر این راستا تلاش کردیم به طور اجمال شناخت فرقه های خوارج حاصل گردد.

نام فرقه ها

صاحبان ملل و نحل و فرق ، تعداد فرقه هاى خوارج را 25 فرقه نوشته اند:

1-المحكمه الاولى : نسل اول خوارج 2- ازارقه 3- نجدات 4- صفريه 5- عجارده 6-اباضيه 7- ثعالبه 8-شعيبيه 9- ميمونيه 10- خلفيه 11- معلوميه 12- صلتيه 13- معبديه 14-اخنسيه 15- شيبانيه 16- رشیدیه 17-زیادیه 18- حفصیه 19- حارثیه 20- بیهسیه 21-شمراخیه 22-مجهولیه23- حمزویه24-حازمیه25-مکریه

برخى منابع هم تعداد خوارج را تا 15 فرقه نوشته اند.

1-محكمه الاولى:

نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از جريان حكميت لب به اعتراض گشودند. سران اين گروه عبارت بودند از:

عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى ، عبدالله بن كواء، شبث بن ربعى ، عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى (معروف به : ذوالثديه ) كه هر كدام سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبه كرده ، به امام على عليه السلام پيوستند، و برخى كشته شدند و تعدادى كه زنده ماندند، به سازمان دهى خوارج پرداختند.

2-فرقه ارازقه:

 ازارقه یکی از فرقه‌ های اسلامی و از فرقه‌های خوارج است که پیروان آن ، دیگر مسلمانان را از خود نمی‌دانستند. پایه‌گذار این فرقه نافع بن ازرق بود و برای همین پیروانش را ازارقه نامیدند.

آنان غیر خود را ، چه مسلمان و چه غیرمسلمان ، کافر می‌شمردند و می‌گفتند باید با آنان جنگید و آنها را کشت و حتی کشتن زنان و فرزندانشان را نیز جایز می‌شمردند. ازارقه مخالف تقیه بودند و مکر و غدر به مخالفان خود را جایز می‌دانستند.فرقه ای از خوارج هستند که نام خود را از پیشوای خویش ، ابو راشد نافع بن ازرق گرفتند و می گفتند: مخالفان ایشان از اهل قبله ، مشرکند و هر کس به مذهب ازارقه در نیاید ریختن خون او و زن و فرزندش جایز است.پس از کشته شدن نافع، پیروان او با عبیدالله بن ماحوز بیعت کردند و تا شوال سال 66هجری پیشوای ارازقه بود وبعد کشته شدنش با برادرش زبیر بن ماحوز بیعت کردند.پس از کشته شدن زبیر بن ماحوز، ازارقه با قطری بن الفجاه که از دلیران زمان خویش بود بیعت کردند. بعد از قتل قطری، ازارقه پراکنده شدند. (1)

برخی از عقاید این فرقه:

ازارقه سنگسار (رجم) کردن را منکر شدند و خیانت در امانت را روا دانستند و قائل بودند مخالفان ما مشرکند و ادای امانت ایشان جایز نیست و حد شرعی را درباره کسی که قذف مرد زن دار می کرد روا نمی دانستند، ولی حد شرعی را بر کسانی که قذف زنان شوهردار می نمودند جاری می کردند. دست دزد را کم و بیش می بریدند و اندازه ای در مال دزدی در نظر نمی گرفتند.ازارقه چون با نافع بن ازرق بیعت کردند او را امیرالمؤمنین خواندند و خوارج عمان و یمامه نیز به ایشان پیوستند.

حجاج بن یوسف، مهلب بن ابی صفره را به جنگ ایشان فرستاد و افرادزیادی از آنان را کشت .ازارقه علی(ع) را کافر می شمردند و عبدالرحمن ملجم را در شهید کردن آن حضرت بر حق می دانستند.ایشان خوارجی را که از جنگ با مخالفان خودداری می کردند کافر می شمردند و ریختن خون اطفال و زنان مخالفان را جایز می دانستند و می گفتند اطفال مشرکان در دوزخند و نیز می گفتند جایز است خداوند پیامبری بفرستد در حالی که می داند پس از نبوتش کافر خواهد شد و جایز است پیغمبری بفرستد که پیش از نبوتش کافر بوده و از وی گناهان کبیره و صغیره صادر شده باشد و نیز گویند: مرتکبان کبیره جملگی کافرند و با دیگر کفار به دوزخ خواهند رفت.

3-فرقه نجدات:

اين فرقه را عادزيه نيز گويند. (2)

اين فرقه از پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه از يمامه حركت كردند تا به ازارقه بپيوندند در بين راه دو نفر به نام ابوفديك و عطيه بن اسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و او را اميرالمومنين خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد .

گويند علت اختلاف نجده و نافع مسئله تقيه بوده است . نافع تقيه را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست خوارج نجده معتقد بودند كه : بايد خداوند و رسول او را شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت . عذر و مكر نبايد كرد. بايد براى آشنائى مردم به احكام اسلام ، از راه برهان و دليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است .نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب خلاف مى شد: در يكى از نبردهاى خوارج نجده با مردم مدينه ، دخترى از عثمان بن عفان به اسارت گرفته مى شود. عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى آزادى وى را كرد نجده آن دختر را از مردى كه اسيرش كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اين عمل بسيار خشنود شدند. خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و كودكان دست يافتند. هنوز خمس اموال و نسا را نداده ، لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد عفو نجده قرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده .

نجده گناه صغيره را جايز مى دانست و بسيارى كارهاى ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج نجدات نتوانستند نجده را تحمل كنند. كار اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد: گروهى دنبال عطيه بن اسود حنفى به سيستان رفتند و گروهى با ابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده بود، پرداختند اين گروه سرانجام نجده را كشتند.. نجده تحت فشار خوارج سرانجام از امامت بر آنان كناره گرفت و ابوفديك را برگزيدند. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت ، نجده را كشت .

خوارج نجدات را عاذريه نیزگفته اند؛ به اين دليل كه مردم را به خاطر جهل بر فروع دين معذور دانسته اند.

4-فرقه صفريه:

پيروان عبدالله بن صفار را صفريه گويند. زياد بن اصفر نيز از روساى اين فرقه بوده است برخى وجه تسميه اين فرقه را به او منسوب مى دادنند. عبدالقاهر بغدادى پيروان زياد بن اصفر را صفريه مى داند كه عقايدى مانند ازارقه دارند: مرتكبان كبيره و صغيره را مشرك و كشتن زنان و كودكان مخالف خود را جايز مى دانند. برخى از اين فرقه عقايد بيهسيه دارند كه بايد مرتكب گناه را حد زد و بعد بر او نتوان حكم

مؤ من و كافر داد اين فرقه به سه دسته تقسيم شدند و عقايد خاص خود را داشتند:

گروهى هر گناهكارى را مشرك دانستند. گروهى به حد روى آوردند.  وگروهی ديگر درباره مرتكب گناه ساكت شدند.

گويند در عداوت باعلى(ع)افراطى بودند و در مدح عبدالرحمن بن ملجم (لعنت الله علیه ) قاتل حضرت على عليه السلام شعر سروده اند.

5-فرقه عجارده :

پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروان عطيه بن اسود حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است . تنها اختلاف در غارت اموال مخالفان است . عجارده با غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقه كه جايز مى دانست .فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته اند كه اين داستان عشقى است و شايسته نيست كه در قرآن باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف 25 فرقه خوارج قرار دارند.

6-فرقه اباضيه:

پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند. اين فرقه زمانى پديد آمدند كه عبدالله بن اباض از گروه خوارج افراطى كناره گرفت ابوبلال مرداس كه از نخستين پيشوايان اين فرقه بود، در سال 62 هجرى كشته شد پس از او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت . وى در سال 65 هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در بصره عليه زبيريان قيام كرد.

عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار محترم دانسته اند سازش عبدالله بن اباض با عبدالملك مروان ، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كه عبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش ‍ گرفت ، جانشين وى جابر بن زيد ازدى ادامه نداد. جابر از مردم عمان بود كه در سال 100 هجرى در گذشت . جابر بن زيدازدى با حجاج ثقفى روابطى دوستانه داشت ولي اندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتن فرقه اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به عمان تبعيد كرد.

جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه از اهالى مرو بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد.

پايگاه فرقه اباضيه:

در كوفه ، حجاز، حضر موت ، يمن ، عمان و… بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى ، خليج فارس ، قشم ، بندر عباس و… راه يافتند.

7-فرقه ثعالبه:

پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه با عبدالكريم عجاردى هم فكر بود. تنها اختلاف در مورد كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت ، آنان آزادند تا به حد بلوغ برسند و در آن زمان بايد اسلام را بر آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است ، در غير اين صورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بودند بايد از ثروتمندان زكاه گرفت و به بى نوايان داد. بر اثر اختلافات بين رهبران ، اين فرقه ، دچار انشعاب شد و فرقه هايى از آن پديد آمد.

8- فرقه شعيبيه:

پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه نيز از گروه عجارده جدا شدند و هم عقيده با فرقه حازميه مى باشند . رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام داشت ، بر سرطلبى اختلاف پيدا كردند. شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت بايد قرض خود را بدهى ، زيرا خداوند تو را امر كرده كه قرضت را ادا كنى ميمون مى گفت : خداوند امر به ادا دين نكرده است . براى حل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در زندان بود، نوشتند وى در جواب نوشت : آنچه خداوند خواسته همان شود و آنچه نخواسته ، نشود؛ هيچ كار زشتى به خداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به نفع خود تاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا پیروان عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند.

9-فرقه ميمونيه:

پيروان ابن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از گروه عجارده است . به اين فرقه ازدواج با محارم را نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با على عليه السلام از ديگران پيش قدم بوده اند.

10-فرقه خلفيه:

پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج كرمان بود و با فرقه حمزويه اختلاف عقيدتى داشت و خير و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.

11- فرقه معلوميه:

اين فرقه معتقد بود هر كس خداوند را با همه نام هايش نشناسد ، نادان به حق پروردگار است و كافر مى باشد. اعمال بندگان به خود آنان بر مى گردد و ربطى به خداوند ندارد.

12-فرقه صلتيه:

پيروان (صلت بن ابى صلت ) را (صلتيه ) گويند. اين فرقه از گروه عجارده جدا شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد، مسلمان گردد و با وى دوست باشيم . ولى از كودكان آنان بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را پذيرفتند، قبولشان داريم.

13-فرقه معبديه:

پيروان معبد بن عبدالرحمن را (معبديه ) گويند. واز پيروان (ثعالبه )بودند. اين فرقه با زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه هر كس زكات ندهد، كافر است . اين عقايد خلاف فرقه (ثعالبه ) بود. وهمچنین عقيده داشتند كه ثواب خداوند به بندگان در همين دنيا است.

14-فرقه اخنسيه:

پيروان اخنس بن قيس را اخنسيه گويند. اين فرقه از گروه ثعالبه جدا شدند و معتقد بودند كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر جايز است دليل آورده اند كه چون ازدواج زن كافر با مرد مسلمان جايز مى باشد، عكس ‍ آن نيز جايز است.

15- فرقه شيبانيه:

پيروان شيبان بن سلمه حرورى را شيبانيه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه بودند. شيبان ، از سران خوارج بود كه در زمان ابومسلم خراسانى ابتدا با وى در سرنگونى رژيم اموى كمك كرد و اندكى بعد عليه وى قيام كرد ابومسلم فردى را براى كشتن شيبان فرستاد و او را كشت . شيبان قائل به تجسيم بود سنيان وى را كافر خوانده اند. فرقه شيبانيه خلافت و امامت زنان را جايز مى دانستند. و خروج بر پادشاه جائر را واجب مى شمردند.

16-فرقه رشيديه:

پيروان رشيد طوسى را رشيديه گويند. به آنان عشريه نيز گفته مى شود. رشيد مى گفت : زراعتى را كه از نهر آبيارى كنند، زكاه آن مزرعه نيم عشر واجب است.

17-فرقه زياديه:

پيروان زياد بن ابى صفر را زياديه گويند. اين فرقه با خوارج اباضيه و ازارقه و نجدات هم عقيده اند اين فرقه كسانى را كه در جنگ شركت نمى كردند، كافر نمى گفتند.

كشتن كودكان مشركين را جايز نمى دانستند تقيه در گفتار را جايز مى دانستند كفر در ديدگاه آنان بر دو گونه بود:

1 - كفران نعمت 2 - انكار خداوند. مرتكب كبيره را كافر نمى دانستند تارك الصلوه را كافر مى گفتند.

18-فرقه حفصيه:

پيروان حفص بن ابى مقدام را حفصيه گويند حفص ابتدا از گروه خوارج اباضيه بود. اختلاف او با عبدالله بن اباض بر سر معناى ايمان و شرك بود. وى معتقد بود كه مرتبه ميان ايمان و شرك ، شناختن پروردگار است . اگر كسى پيامبر، قرآن ، بهشت و دوزخ را باور نداشت و گناهان كبيره را مرتكب شد، كافر است نه مشرك اين فرقه دشمنى با على عليه السلام را آشكار مى كرد.

19-فرقه حارثيه:

پيروان اسحاق بن زيد بن حارث انصارى را حارثيه گويند به اين فرقه اسحاقيه نيز گويند. اين فرقه معتقد بود كه روح عبدالله بن معاويه در اسحاق بن زيد حلول كرده است . اسحاق از مداين بود و پيروان او از غلات بودند. اعتقاد داشتند كه هر كس امام را بشناسد، مى تواند هر كارى انجام دهد. امام اين فرقه عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود كه در سال 127 هجرى در كوفه دعوى خلافت كرد و گروهى از مردم كوفه با وى بيعت كردند. پس از درگيرى با خلافت اموى متوارى شد و يارانى از مداين و… يافت و بر حلوان و حمدان و رى دست يافت . چون بنى هاشم پيروزى او را ديدند، به وى پيوستند. منصور عباسى نيز به آنان پيوست و كار عبدالله بن معاويه بالا گرفت وى به نام خود سكه زد. از مردم فارس خراج مى گرفت بر اصفهان چيره شد، شهر استخر فارس را مقر حكومتش قرار داد. ابن هبيره، امير عراق به جنگ وى آمد عبدالله شكست خورد و به شيراز گريخت از فارس به هرات فرارکردو در هرات توسط حاكم وقت دستگير و به دستور ابومسلم خراسانى كشته شد (3)

برخى گفته اند در سال 131 هجرى در زندان ابو مسلم خراسانى در گذشت گويند وى معتقد بود كه پروردگار است ، و دانش در او مانند قارچ و گناه نيز چون قارچ در قلب مى رويد. وى قائل به تناسخ بود و مى گفت كه روح آدم در پيامبران ديگر حلول كرده تا سرانجام در تن او جاى يافته است و جهان ابدى است محرمات را حلال مى دانست . پس از مرگ او، يارانش به چند دسته تقسيم شدند. جمعى گفتند كه او زنده است و باز خواهد گشت . گروهى می گفتند که او مرده است.

20-فرقه بيهسيه:

پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر را بيهسيه گويند. هيصم از قبيله بنوصيه بود. آنان به كفر مرتكب كبيره گواهى نمى دادند بايد بر او حد گناه جارى كرد. او را نه كافر گوئيم و نه مومنش خوانيم .گروهى از اين فرقه بر اين عقيده بودند كه : اگر امام كافر شود، ياران و پيروان او نيز كافر گردند. هيصم به مدينه گريخت در آنجا استاندار، وی را دستگير و زندانى ساخت . اندكى بعد، وليد بن عبدالملك فرمان به قتل او داد. وى را گردن زدند.

21-فرقه شمراخيه:

پيروان عبدالله بن شمراخ را شمراخيه گويند. اين فرقه نماز را به امامت هر كس (يهودى ، نصرانى ، مسلمان و…) جايز مى دانستند. اين فرقه را حبيه نيز گفته اند. زيرا عقيده داشتند هر كس محبت در او استوار باشد، در همه كارها آزاد است ؛ اگر چه نماز نخواند و روزه نگيرد و كبيره مرتكب شود. زنان چون گلها هستند كه بوئيدنشان آزاد است ، لذا نكاح معنى ندارد اين فرقه به اباحيگرى متهم است.

22-فرقه مجهوليه:

عقايد اين فرقه شبيه فرقه معلوميه است . اينان معتقد بودند كه هر كس ‍ خداوند را با بعض نام هايش بشناسد، كافى است و كافر نمى باشد.

23-فرقه حمزويه:

پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند. اينان معتقد بودند كه اطفال مشركين ، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند. حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش كرد. حمزه معتقد بود كه در يك زمان دو امام مى توانند حضور داشته باشند، در صورتى كه متفق القول باشند. اين گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند.

24-فرقه حازميه:

پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على راحازميه گويند. اين فرقه معتقد بودند كه اعمال بندگان را خداوند مى كند. برائت از امام على را آشكارا بر زبان نمى آورند، ولى ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير و شر به قضا و قدر الهى بستگى دارد.

25- فرقه مكريه:

پيروان مكرم بن عبدالله عجلى را مكرميه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه جدا شدند. تارك نماز را كافر مى دانستند. چون تارك الصلوه خداوند را نشناخته ، دست از نماز برداشته است . متكب گناه كبيره كافر است

پی نوشت :

(1)در سال 68 هجری میان خوارج ازرقی، به رهبری زبیر بن ماحوزی، و قطری بن الفجاة، و سپاهیان حجاج بن یوسف که اغلب تحت فرماندهی مهلب (از قبیله ازد) سردار فعال و آزموده خراسان بودند، جنگهایی طولانی و دشواری در جریان بود که از فارس پیوسته به خوزستان و بین النهرین و همچنین به اصفهان و سیستان و کرمان سرایت می کرد. . اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، ص 32. (2)عاذریة.[ ذِ ری ْ ی َ ] (اِخ ) گروهی از فرقه ٔ نجدات میباشند که مردم را به نادانی در فروع مذهب معذور میشناسند. (شهرستانی ، ملل و نحل چ مصر ص 187). (3) سال 129 هجری منابع ومواخذ: 1- الفرق بین الفرق، ص 50 - 52.

2- ملل و نحل، شهرستانی، ص 109 - 110.

3- مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 126 و 137. 4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 136. 5- دائره المعارف اسلامی 6- تاریخ ادیان ومذاهب ج3، عبدالله مبلغی

1 نظر »

نظر از: گل نرگس [عضو] 
  • زمهرير
  • بكاء
  • نگين آفرينش
  • سرير
  • نور الهدی
  • فدک
  • سخن عشق

اجرکم عند الله
اللهم صل علی محمد وآل محمد

1396/08/16 @ 11:11


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

​سرزمينهاي اباضي نشين

ارسال شده در 26 دی 1395 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی

عمان

بيشتر مردم عمان اباضي هستند. از همان روزگار اموي، اباضيان در اين سرزمين حکومتي مستقل از دارالخلافه براي خود تشکيل دادند که تاکنون نيز ادامه يافته است. اين حکومت گاه به روش امامت عادله پيش مي رود و گاه به شيوه پادشاهي خود کامه، و گاه به دو حکومت امامتي و پادشاهي تقسيم مي شود تا آن که سرانجام يکي از آن دو قدرت را قبضه مي کند.در اين کشور نهضت علمي شکوفا شد، پيشوايان بزرگي ظهور کردند و دايرة المعارفهاي علمي نگاشته شد که به هفتاد جلد بالغ مي شود. اين دايرةالمعارفها همچنان در انتظار دستهايي است تا غبار از آنها بزدايد و در دسترس عموم قرارشان دهد.نيز حيات اقتصادي در اين سزمين به شکوفايي رسيد و کشتيهاي تجارتي عظيمي ساخته شدند که در طول سواحل شرقي افريقا و جنوب آسياي اقيانوس هند تردد مي کردند. بعدها اين ناوگان تجاري به ناوگان جنگي بزرگي تبديل شد که توانست جلو يورشهاي دد منشانه غربيان با هدف استثمار ثروت شرق را بگيرد و با قدرت و قاطعيت در برابر نفوذ پرتغاليها و سپس استعمار بريتانيا ايستادگي کند. اين ناوگان آخرين پايگاهي بود که، در پي باز ايستادن ملتهاي مجاور از مقاومت، در خطوط دفاع سقوط کرد. غرش گلوله هاي عمانيان در پيکار با انگليس همچنان تا دهه پنجاه به گوش مي رسيد و زماني که صداي آخرين گلوله عماني عليه انگليس خاموش شد، امت عرب بار ديگر از خواب بيدار شده و به مبارزه برخاسته بود و استعمار انگليس گامهاي سنگين خود را از شرق بيرون مي کشيد. اميد آن که بزودي تجاوزها و کارشکنيهاي اين استعمارگر در تمامي سرزمينهاي اسلامي از بين برود.

 

زنگباز

اغلب ساکنان زنگباز اباضي و داراي حکومت پادشاهي هستند. اين حکومت فعاليت خوبي در زمينه نشر فرهنگ اسلامي دارد و بعضي از سلاطين آن اقدام به انتشار برخي کتب فقهي، تفسيري، حديثي و تاريخي کرده اند. مردم زنگباز به سبب روابط اقتصادي خوبي که با شرق و مرکز و جنوب افريقا داشتند، نقش بارزي در انتشار اسلام در اين مناطق ايفا کردند.
پادشاهي زنگباز و حکومت عمان نيروي بازدارنده اي را در حمايت از مرزهاي ساحلي اقيانوس هند تشکيل مي دادند.
به دنبال وقوع انقلاب کمونيستي در تانگانيکا اين کشور توانست حکومت زنگباز را از ميان بردارد و آن را به خاک خود، تحت نام جديد تانزانيا، ضميمه کند.
مسلمانان و اعراب آواره شدند، منابع فرهنگ اسلامي از ميان رفت و کتابها طعمه حريق و علما سر به نيست شدند.


ليبي


در ابتدا بيشتر اهالي ليبي پيرو مذهب اباضي بودند اما بعداً دامنه اين مذهب محدود شد به طوري که جز در کوه نفوسه و زواره اثري از آن باقي نماند.
اباضيه در فاصله سالهاي 135 تا 155 در بخش غربي ليبي حکومتهايي کوتاه مدت و ناپيوسته تشکيل دادند که زمام آنها در اختيار سه تن از پيشوايان اباضيه بود. از درستي، پاکي و دادگري اين سه نفر گزارشهاي ارزنده اي در دست است منتها کوتاه بودند زمان حکومت هر يک از آنها مانع از آن مي شود تا ارزيابي درستي درباره آنها داشته باشيم.
اباضيان ليبي، بويژه در فاصله قرنهاي سوم تا دهم، فعاليت علمي بارزي داشتند.
شعار بسياري از دانشمندان و پيشوايان آنها بلند آوازه شدند و نوشته هاي ارزشمندي از خود به يادگار گذاشتند. نيز مدارسي مشهور با تشکيلات شگفت انگيز تربيتي و خوابگاههايي مخصوص اقامت دانشجويان دختر غير بومي داشتند که زير نظر مربّيان زن که در کار خود توانا و چيره دست بودند، اداره مي شد. از ميان اين دانشجويان بانوان دانشمند و جليل القدري ظهور کردند که در زمينه مسائل مذهبي آرا و نظريات خاصي از خود به ثبت رسانيدند.
بعضي از آنها با علماي بزرگ به مناظره مي نشستند و در مواردي آشکارا به پيروزي نايل مي آمدند. برخي از ايشان نسبت به پاره اي از مسائل مهم سياسي و اجتماعي مواضع قاطعي اتخاذ مي کردند.
اباضيه ليبي فعاليت اقتصادي چشمگيري داشتند و با برخي کشورهاي افريقايي مانند چاد، سودان و غيره روابط بازرگاني برقرار کرده بودند که اين خود موجب ورود اسلام به بعضي از اين کشورها و يا توسعه انتشار آن و استوار ساختن مسلمانان در عقيده خود شد.


تونس


اغلب ساکنان جنوب تونس ابتدا اباضي مذهب بودند؛ سپس از شمار آنها کاسته شد به طوري که اين مذهب فقط در جزيره جربه باقي مانده است.
اباضيه در اين منطقه فعاليت علمي درخشاني داشتند. آنان دست به تشکيل جمعيتهاي علمي به منظور تأليف و تدوين زدند. نخستين جمعيتي که متشکل از هفت دانشمند بود، در اوايل قرن پنجم شکل گرفت. اين جمعيت دايرةالمعارفي فقهي به نام ديوان الاشياخ در 25 جلد تأليف کرد.
اين ديوان که از مهمترين منابع فقهي اباضيه به شمار مي آيد همچنان در کتابخانه هاي شخصي نگهداري مي شود و احتمالاً مجلداتي از آن در دارالکتب مصر نيز يافت شود. بعد از اين ديوان، ديوان الغرابه نوشته شد که در تأليف آن ده تن از علما مشارکت داشتند. از اين دو تأليف گروهي که بگذريم، تآليف فراوان ديگري وجود دارد که نتيجه تلاشهاي فردي است. مردم اين منطقه بيشتر از ديگران به تاريخ اباضيه توجه و اهتمام ورزيده اند. اباضيه تونس با همه جا مخصوصاً با کشور مالي روابط و فعاليتهاي بازرگاني داشتند و اين عامل موجب رواج اسلام و شناساندن آن به اهالي اين سرزمينها شد.
در دوره اخير مخصوصاً در روزگار استعمار فرانسه، مردم جربه تجارت تونس را قبضه کردند و سد استواري در برابر نفوذ يهوديان به اقتصاد تونس تشکيل دادند. اين امر موجب شد که يهوديان و ياران استعمارگرشان، اباضيه را تحت فشار قرار دهند. اما اين فشارها و سختگيريها نه تنها باعث شکست آنان نشد بلکه بر مقاومت و مبارزه آنها افزود. تجربه، نوآوري در روشهاي تجاري، پايداري و فداکاري اباضيه عواملي بودند که موفقيت آنان را تضمين کردند و اقتصاد تونس را در دست تونسيها نگه داشتند تا آن که سرانجام کابوس استعمار برطرف و ابرهاي صهيونيستي پراکنده شد و تونس ماند و فرزندان ازاده و عزيز تونسي.


الجزاير


اغلب مردم الجزاير مذهب اباضي داشتند و در فاصله سالهاي 160ـ 296 هجري حکومتي معروف به حکومت رستميان تأسيس کردند که شش تن از پيشوايان آنها يکي پس از ديگري زمان آن را به دست گرفت. اين دولت، علاوه بر بيشترين قسمت خاک الجزاير، جنوب تونس و بخش غربي ليبي را نيز تحت سيطره و نفوذ خود قرار داد. شايد کوتاهترين عبارت براي نشان دادن چهره اين حکومت، عبارت استاد يحيي بن عزيز در کتاب مختصر او با عنوان تاريخ الجزاير باشد. وي در صفحه 92 اين کتاب مي نويسد: « سيستم حکومت در اين امارت شورايي بود. رهبران آن دستورات قرآن و سنت پيامبر را اجرا مي کردند و در جهت اصلاح اوضاع مي کوشيدند. در نتيجه تلاشهاي آنان فرهنگ عربي به شکل قابل ملاحظه اي رواج يافت و فعاليتهاي بازرگاني، کشاورزي و عمراني توسعه يافت.
و شهر تاهرت (تهارت) که اباضيه آن را بازسازي کردند و توسعه دادند، تا آن جا پيشرفت کرد که کاروانهاي تجارتي از هر سو در آن به هم مي رسيدند و جويندگان علم و دانش از اطراف و اکناف به سمت آن سرازير مي شدند».
در دوران فرمانروايي رستميان اقدامات مثبت فراواني صورت گرفت:
عدالت رواج يافت، راهها امن و آزاديها تضمن شد. آموزش، همگاني و مساجد و مراکز علمي آباد گرديد. بازارها توسعه يافت. تجارت رونق بسيار گرفت و قراردادهاي اقتصادي و سياسي با کشورهاي جنوب بسته شد، در نتيجه، رفاه و آسايش به زندگي مردم راه يافت و ناز و نعمت، زندگي آنان را فرا گرفت. با اين حال رستميان از مبارزه با پيامدهاي سوء اخلاقي و رفتاري رفاهگرايي غافل نماندند و قاطعانه با آن به مقابله برخاستند.
رهبران اين حکومت از علم و پارسايي و تقوا بهره وافي داشتند. بيشتر آنها مشغول تدريس و بعضي سرگرم تأليف بودند. بعد از سقوط حکومت رستميان، اباضيه به واحه‌ها (آباديهاي ميان کوير) پناه بردند و در بعضي از آنها تمدني درخشان به وجود آوردند. امّا سپس در نتيجه شرايط سخت و دردناک انساني و طبيعي به «ور حلال» و «وادي ميزاب» کوچيدند و در آنجا شيوه اي از تمدن را پاس داشتند که نظير آن را در ديگر واحه ها کمتر مي توان يافت.
آنان وضعيتي مستقل گونه را دنبال کردند؛ بدين معنا که با کارگزاران حکومت عثماني قرارداد بستند که مأموران آنها وارد سرزمين اباضيه نشومند و در مقابل قول دادند ماليات معيني را شخصاً به دولت عثماني تحويل دهند و ماليات بگيران به آنها مراجعه نکنند. با آمدن فراسنه و چيره شدن آن بر مغرب اسلامي، اباضيه توانستند همين شيوه را با آن کشور نيز ادامه دهند و با فرانسه قرارداد تحت الحمايگي ـ و نه اشغال ـ بستند. آنها قول دادند که همان مقدار مالياتي را که به ترکها مي دادند به فرانسه نيز پرداخت کنند و آن را خود شخصاً به نزديکترين مرکز حکومتي فرانسه تحويل دهند مشروط به اين که فرانسويها وارد سرزمين اباضيه نشوند و در هيچ يک از امور و شؤون آنها دخالت نکنند. گرچه فرانسويها برخي از بندهاي پيمان تحت الحمايگي را ناديده گرفتند، اما اين پيمان تا آغاز انقلاب مردمي الجزاير، همچنان معتبر و معمول بود. انقلاب الجزاير همه مردم را زير پرچم جهاد و مبارزه گرد آورد و همگي براي بيرون راندن استعمار از سرزمين خود به پاخاستند. مبارزه به پيروزي رسيد و سراسر کشور تحت يک نظام حکومتي درآمد؛ نظامي که مردم الجزاير يکپارچه آن را انتخاب کردند تا آينده تابناک خود را بر شالوده هاي استواري از گذشته پر افتخارش بنا کند.
در مناطق اباضي نشين الجزاير حرکت مستمر علمي جريان داشت و در برخي واحه هاي آن نوعي سيستم آموزش و پرورش منسجم و هماهنگ معروف به «نظام عزابت»، به وجود آمد. اين سيستم بتدريج تکامل يافت و به يک نظام گسترده تربيتي، اداري و اجتماعي تبديل شد.
بخشهايي از اين نظام هنوز هم به اجرا در مي آيد اما جنبه هاي سياسي و قضايي را، پس از استقلال، دولت به عهده گرفته است. نظام عزابت باتوجه به زمان پيدايش آن يعني قرن پنجم، يک نظام تربيتي بسيار مترقي و پيشرفته به شمار مي آيد. پوشيدن اونيفورم، رعايت تفاوتهاي فردي دانشجويان، توجه به افراد کم هوش، تهيه خوابگاه براي دانشجويان غير بومي زير نظر مربيان ورزيده و اعزام دانشجو براي تمرين عملي و ارشاد و هدايت، همگي از ويژگيهاي برجسته اين سيستم بود. اميدوارم خوانندگان چنين برداشت نکنند که اين نظام به پاي نظامهاي آموزشي و پرورشي عصر ما مي رسيده است ليکن همين خود کافي است که اين نظام به بسياري از مسائل و مشکلات تربيتي در آن عصر توجه کرد و راه حلهايي ارائه داد که با راه حلهاي روان شناسان و متخصصان مسائل تربيتي روزگار ما تفاوت چنداني ندارند.
از وجود پيروان مذهب اباضي در برخي کشورهاي افريقايي و اروپاي شرقي اخبار و گزارشهايي مي رسد اما همه اين گزارشها مستند نيست و فقط به پاره اي از آنها مي توان اعتماد کرد.

نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

فرقه های خوارج (اباضیه)

ارسال شده در 26 دی 1395 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی

ظهور اباضیه

این فرقه یکی از شاخه های گسترده و ماندگار خوارج است و نام آن از عبدالله بن اباض گرفته شده است. هرچند به طور سنتی ابن اباض را پایه گذار فرقه اباضیه می دانند، اما ظاهرا ریشه اندیشه خوارج میانه رو به ابوبلال مرداس بن ادیه تمیمی باز می گردد که رهبری گروه معتدل خوارج بصره را که به جواز تقیه و وانهادن جهاد عقیده داشتند و «قعده» نامیده شدند در اختیار داشت. تدوین اندیشه های اباضیه وامدار تلاش ابوشعثاء جابر بن زید است، بدان پایه که برخی انتساب اباضیه به ابن اباض را تنها نسبتی اصطلاحی و به اعتبار مواضع سیاسی برجسته او و از جمله نامه اش به عبدالملک بن مروان دانسته اند، و برخی نیز جابر بن زید را سازمان دهنده واقعی فرقه معرفی کرده اند.
به هر روی، پس از آنکه در پی قتل ابوبلال (61ق. / 680 و 681م) خوارج بصره برای یاری عبدالله بن زبیر راهی مکه شدند و با بروز اختلاف میان آنها و ابن زبیر بخشی از مخالفان تحکیم راه یمامه در پیش گرفتند و بخشی نیز به بصره بازگشتند، دسته هایی از خوارج به رهبری ابن ازرق خواهان هجرت و جهاد شدند و به سوی اهواز رفتند و بخش محدودتری از آنان به رهبری عبدالله بن اباض، عبدالله بن صفار و ابوبیهس در بصره ماندند (سال 64ق. / 683 و 684م). به تدریج اختلافهایی میان این سه تن نیز بر سر حکم کردن یا حکم نکردن به شرک مسلمانان مخالف خوارج رخ نمود و سرانجام رهبری گروهی از خوارج بصره که بیش از همه مواضعی معتدل داشتند به عبدالله بن اباض رسید. در منابع تاریخی و کتابهای ملل و نحل آگاهیهای اندکی درباره ابن اباض در دست است و سال ولادت و وفات او نیز به درستی روشن نیست. همین اندازه روشن است که وی از تابعین بود و با عبدالملک مروان (65-86ق. / 685- 705م) هم مکاتبه هایی داشت. از همین روی است که در برخی از تحقیقات معاصر مرگ او را در حدود سال 80ق. / 699م. دانسته اند.
ابن اباض که از او با عنوان «امام اهل تحقیق»، «امام المسلمین» و «امام القوم» یاد شده، با اندیشه های تندروانه موافق نبود، و از همین روی و احتمالا به امید رسیدن به سازشی با خلیفه وقت از جهاد خودداری ورزیده و باب مکاتبه را با عبدالملک مروان گشوده است. وی به روایت شماخی مناظره هایی نیز بر ضد خوارج افراطی داشته راه خود را از آنان جدا می ساخته است. برخی این جدایی را آن اندازه گسترده و دیرین می دانند که معتقدند اصولا نام خوارج به همان گروهای تندرو و عمدتا ازارقه اختصاص دارد و میانه روانی که ابوبلال، ابن اباض و جابر بن زید رهبریشان کرده اند به معنای اصطلاحی خوارج نیستند. امروز نیز اباضیان عمان و شمال افریقا این نام را خوش نمی دارند. (بنگرید به: سابعی، اصطلاحی خوارج نیستند. امروز نیز اباضیان عمان و شمال افریقا این نام را خوش نمی دارند. بنگرید به: سابعی، الخوارج الحقفبفه النائبه، ص 187)


اباضیه به رهبری عبدالله بن اباض

پس از عبدالله بن اباض رهبری گروه میانه رو خوارج در اختیار جابر بن زید قرار گرفت. او که نام کاملش ابوشعثاء جابر بن زید ازدی یحمدی و اصالتا از مردمنان خوف عمان است، در منابع اباضی «عمده الاباضیه» اصل المذهب» و از شاگردان برجسته ابن عباس و در ردیف حسن بصری و ابن سیرین خوانده شده است. او که از طبقه دوم تابعان ساکن بصره بود، در این شهر پیش از حسن بصری حلقه درسی داشت و فتوا می داد و حدیث نقل می کرد. کسانی چون عمرو بن دینار، قتاده و ایوب سختیانی از او نقل حدیث کرده اند و عالمان روزگارش وی را ستوده اند، چونانکه از ابن عباس نقل شده است که گفت: «در حالی که حابر در میان شماست چرا از من می پرسید؟» یا از قتاده نقل شده است که به هنگام خاکسپاری جابر گفت: «امروز دانش اهل بصره را به خاک سپردند.» (بنگرید به: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 482؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 9، ص 94) بیشتر منابع تاریخی درگذشت او را به سال 93ه. ق. / 711 و 712م. و تنها برخی آن را به سال 103ق. / 721 و 722م. دانسته اند و برخی نیز از سالهای 93، 103 و همچنین 104ق. / یاد کرده اند.
جابر بن زید که او را «سازمان دهنده واقعی فرقه» اباضیه خوانده اند در روزگار حضور خود در بصره که در آن زمان کانون مهم فعالیت خوارج بوده و با آنان در این مساله که ریختن خون دیگر مسلمانان را روا دانسته اند مناظره ای داشته است. وی همچنین توانست در نخستین سالهای ریاست خود بر اباضیه با حجاج روابط دوستی برقرار کند تا آن پایه که نخستین سالهای ریاست خود بر اباضیه با حجاج روابط دوستی برقرار کند آن پایه که مقارن با پیکار حجاج با خوارج افراطی روابط میان او و جابر خوب بوده واین روابط حتی پس از تاسیس شهر واسط (سال 83-86ق. / 702- 705م) نیز ادامه داشته است. این روابط بعدها به سردی گرایید و کار به جایی رسید که حجاج به آزار و کشتار اباضیان پرداخت و برخی از رهبران این گروه را کشت و برخی را به عمان تبعید کرد.


اباضیه به رهبری ابوعبیده

با درگذشت جابر رهبری اباضیه به ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه تمیمی رسید و در دوره حیات او بود که با مرگ حجاج (95ق. / 714م) اندکی فضا برای اباضیان مساعدتر شد. اما دیری نپایید که اوضاع به سان گذشته سخت شد و در دوران فرمانروایی خالد بن عبدالله قسری (د. 105ق. / 723 و 724م) بر عراق در میان اباضیان نیز تمایل به شورش رخ نمود. هم در این دوره بود که ابوعبیده نقشه ای برای گستراندن تعالیم فرقه خود در سراسر جهان اسلام فراهم نهاد تا «اباضیان ولایات مختلف را به شورش برانگیزد و یک امامت اباضی جهانی بر ویرانه های خلافت اموی بنا کند». (لویکی، «اباضیه»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 2، ص 298) در چهارچوب این نقشه، وی امور جنگ و دارایی را به حاجب طائی سپرد و خود که بهره ای فراوان از دانش داشت امور دین و تبلیغ را در دست گرفت و توانست در بصره شمار فراوانی از شاگردان را بپرورد که «حمله العلم» یا «نقله العلم» او بودند و بنای گستراندن مذهب اباضی را در خاور و باختر جهان اسلام نهادند.
در شرایطی که حکومت امویان سالهای پایانی خود را می گذراند شماری از این مبلغان راهی مغرب شدند، کسانی به یمن و حضرموت رفتند، جمعی روانه عمان گشتند و برخی هم به خراسان رفتند. بدین سان حکومت امویان زمانی پایان یافت که اندیشه ها و شورشهای خوارج در مغرب، عمان و جنوب غرب جزیره العرب به طور جدی گسترده شده بود.
هرچند پس از مرگ ابوعبیده (حدود 160ق. / 777م) و رسیدن امامت اباضیان به ابوعمرو ربیع بن حبیب، کار اباضیان در بصره رو به افول گذاشت، امام در هیمن زمان آنان در شمال و شمال غرب افریقا و نیز عمان پایگاهی عمده فراهم ساخته و در آستانه تشکیل حکومتهایی نسبتا پایدار بودند یا به برپایی دولتهایی توقیق یافته بودند. از این میان مهمترین آنها حکومت های شمال افریقا، لیبی و الجزایر و نیز حکومتهای عمان بود و تا کنون هم جمعیتهایی از اباضیه در عمان، افریقای شرقی، بخشهایی از لیبی به ویژه در عمان اکثریتی را به خود اختصاص داده اند.


کلیات اندیشه های اباضیه

اباضیه نماینده اندیشه میانه رو در جامعه خوارج یا مخالفان تحکیم است که در پاره ای از مسائل با دیگر گروههای خوارج اتفاق نظر و در برخی از مباحث با آنان اختلاف دارد. کلیات اندیشه های این گروه را می توان در محورهای زیر ترسیم کرد:
1- در مساله شرک و توحید اسلام تکفیر که از مسائل بنیادین و نخستین در اندیشه خوارج است این گروه برخلاف تندروانی چون ازارقه که مرتکب کبیره را به هر شکل کافر و مشرک و ریختن خون او را روا می دانند بر این عقیده اند که شرک تنها به دروغ پنداشتن خداوند، انکار وجهی از توحید، انکار چیزی از قرآن حلال دانستن حرام منصوص یا حرام شمردن حلال منصوص است و جز این موجب کفر نمی شود. پس اگر مرتکب کبیره را کافر نیز گفته باشند مقصود از این کفر، کفران و ناسپاسی در برابر نعمتهای خداوند است. البته از دیدگاه این گروه اگر کسی بر گناه اصرار داشته باشد به واسطه این اصرار منافق و کافر (یعنی کافر نعمت) است. این تفسیر از کفر، شرک و نفاق در دیدگاه اباضیه، این گزارش شهرستانی را روشن تر خواهد ساخت که از گروه یاد شده چنین نقل می کند: «مخالفان ما از هل قبله کافر غیر مشرکند. ازدواج با آنان جایز است، ارث بردن از آنان یا ارث گذاشتن برای آنان رواست، به غنیمت در آوردند دارایی های آنان اعم از سلاح و توشه و مرکب تنها به هنگام جنگ جایز و در غیر این صورت حرام است و کشتن و اسیر کردن آنان به صورت غافلگیرانه حرام است، مگر پس از آنکه جنگ برپا شده و بر آنان اتمام حجت نیز شده باشد.» (الملل و النحل، ج 1، ص 134) بنابر گزارش شهرستانی، اباضیه همچنین عقیده دارند که سرزمین مخالفانشان، از اهل قبل، «دار توحید» و فقط اردوی سلطان یا حکمران مخالف آنان «داربغی» است. اباضیه به دلیل چنین نگرشی گواهی مخالفان را نسبت به همدیگر مقبول و نافذ می دانستند.
2- اباضیه در مساله ایمان و ارتباط آن با عمل به سان دیگر گروههای خوارج، عمل را بخشی از ایمان دانسته اند و از این رو در برابر گروههای طرفدار اندیشه ارجاء قرار می گیرند.
3- دیدگاه اباضیه در مباحثی چون اسماء و صفات گاه به دیدگاههای مذهبهایی چون مالکیه نزدیک می شود و اسماء و صفات را توقیفی می داند و گاه به اندیشه معتزله نزدیک می شود و صفات را عین ذات خداوند می شمرد. این خود سبب شده است که هم از تفاوت نداشتن اندیشه های اباضیه با مالکیه «جز در چند مطلب» سخن به میان آورده و هم از سویی این فرقه در بخشی از مباحث کلامی اثر پذیرفته از معتزله دانسته شود تا جایی که برخی فرقه اباضیه را فرقه «واصلیه اباضیه» خوانده اند. مصداق روشن این اثرپذیری عقیده به خلق قرآن است که به این گروه نسبت داده می شود. (بنگرید به: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 174)
4- یکی از دیگر محورهای اندیشه اباضیه مساله امامت است. این گروه بسان محکمه اولی وجود امامت را ضروری نمی دانستند. از دیدگاه آنان حالتی که در آن به دلیل شرایط نامساعد امامتی وجود ندارد، دوره «کتمان» و حالتی که در آن امامتی شکل می گیرد دوره یا حالت «ظهور» است و امامی را که بدین ترتیب انتخاب شود امام البیعه یا امام الظهور نامند. شاید زمینه انکار امامت از سوی فرقه های خوارج بدان باز می گردد که جنگهای آغاز شده از نیمه اول سده اول را جنگهایی بر سر اهداف دنیوی و گسترش حوزه حکمرانی می دانستند و این در حالی بود که از دیگر سوی خود به جامعه و امامتی به شدت آرمانگرا که بر پایه انتخاب آزاد استوار است می اندیشیدند.
البته، اباضیه با وجود این برای امام شرط می دانند که از کمال های اخلاقی برخوردار و انسانی صدوق، وفادار، گشاده دست، مهربان، پاک، فروتن، بردبار و پیراسته از آزمندی باشد. چنین امامی است که اطاعت از او بر مردم واجب است و البته اگر از راه راست به در شود باید بر ضد او قیام کرد. از دیدگاه اباضیان، امامان بر دو گونه اند: امام شاری، و آن در هنگامی است که دوره کشورگشایی باشد، و امام دفاعی یا مدافعی که در دوران ضعف وظیفه دفاع از اباضیان را بر عهده دارد.
هرچند اباضیه به وجود امامتهای متعدد در سرزمینهای متفاوت در یک زمان معتقد شده و این را در عمل نیز پذیرفته اند، اما اندیشه آرمانی آنان برپایی امامتی جهانی است. ناگفته نماند اباضیه در عرصه فقه نیز یگانه شاخه از خوارج است که دارای فقهی مستقل بوده و امروزه فقه اباضی در کنار دیگر مذاهب عمده یعنی مذاهب چهارگانه اهل مطرح می شود. مسلک فقهی اباضی عمدتا به جابر بن زید نسبت داده شده و آن را مذهبی میانه رو و مبتنی بر منابع استنباطی کتاب، سنت، اجتماع، قیاس و استدلال دانسته اند، با این قید که در این مذهب، استدلال اموری چون استصحاب، مصالح مرسله و استحسان را نیز در بر می گیرد.


انشعابات داخلی اباضیه

در منابع فرقه شناختی در این باره گزارشهایی متفاوت به دست داده می شود؛ در حالی که اشعری و بغدادی از چهار فرقه اباضیه سخن به میان می آورند و اسفراینی و شهرستانی از سه فرقه می گویند، در برخی تحقیقات معاصر افزون بر بیست فرقه برای این گروه ردیف شده است. عمده ترین این فرقه ها عبارتند از:
1- وهبیه:

این شاخه مهمترین شاخه فرعی اباضیه و شاخه ای معتدل است که تا زمان حاضر نیز به حیات خویش ادامه داده و نام «اهل الدعوه» یا «اهل المذهب» را بر خود نهاده است. پیدایی این فرقه را به وفاداری گروهی از اباضیان بر امامت عبدالوهاب باز گردانده اند.


2- حارثیه:

پایه گذار این شاخه حمزه کوفی است که از ابوعبیده جدا شد و در باب افعال انسان به اندیشه معتزلیان گرایید. البته این فرقه را به نام یکی دیگر از همراهان و همرأیان حمزه یعنی حارث بن اسد منسوب کرده اند.


3- طریفیه:

این فرقه را عبدالله بن طریف که از یاران طالب الحق عبدالله بن یحیی بود در حدود سال 129ق. / 747م. در عربستان جنوبی پایه گذارد. در نیمه اول سده سوم هجری این فرقه در کنار فرقه های وهبیه و شعبیه یا نکار یکی از سه فرقه اصلی در میان پیروان خوارج در شرق بوده است.


4- نکار:

این فرقه که از آن با نامهای نکاث، عمریه، شعبیه، ملحده، یزیدیه و مستاوه نیز یاد شده و پیروانش خود را محبوبین می نامیده اند یکی از شاخه های اصلی خوارج در شمال افریقاست که در پی اعتراض گروهی از آنان به عبدالرحمن بن رستم و در انتقاد آنان از سپردن ولایتعهدی از سوی او به پسرش عبدالوهاب شکل گرفت. رهبر این گروه یزید بن فندین بود و از رهبران دیگری چون ابوعمار عبدالحمید اعمی و ابویزید مخلد بن کیداد نیز برای این گروه یاد شده است. رهبران نکار در دوره حکمرانی عبدالوهاب توانستند یک بار بر او پیروز شوند و تاهرت را هم در اختیار گرفتند. آنان البته بعدها سرکوب شدند. از دیدگاه نکار، با وجود افضل امامت مفضول صحیح نیست و امامت تنها با حفظ همان شروطی که در موقع بیعت با او قرار داده شده و شرط صحت بیعت آغازین با او بوده است صحیح است و در صورت از میان رفتن این شروط امامت نیز باطل خواهد بود.


5- نفاثیه:

این فرقه منسوب به فرج بن نصر معروف به نفاث است که بر افلح بن عبدالوهاب، امام رستمیان خرده می گرفت که از اصول و ارزشهای معنوی اباضیان فاصله گرفته است. پیدایی این فرقه احتمالا در اوایل سده سوم هجرت بوده و در سده پنجم نیز پیروان آن در جبل نفوسه و در سده هشتم در منتهی الیه جنوب تونس وجود داشته اند و امروزه هم باقایای از آن با نام نفاتی در غریان و جبل نفوسه زندگی می کنند.


6- خلفیه:

این فرقه با خاستگاه سیاسی محض در حدود اواخر سده دوم از سوی خلف بن سمج بن ابی الخطاب عبدالاعلی و همزمان با امامت عبدالوهاب شکل گرفت. جنبش خلف در دوران امامت افلح جانشین عبدالوهاب سرکوب شد اما باقیماندگان آن تا مدتها بعد به حیات خود ادامه دادند و به ویژه در شمال غرب طرابلس فراوان بودند.


7- عمریه:

این فرقه احتمالا در نیمه اول سده دوم توسط عیسی بن عمر یا عمیر پایه گذاری شد. تعالیم این فرقه با وهبیه اختلاف فراوانی داشته و این گروه که در افریقای شمالی دارای طرفدار بوده قرآن را به روایت عبدالله بن مسعود به رسمیت می شناخته اند.


8- حسنیه یا حسینیه:

این نام بر پیروان احمد بن حسین یا حسن طرابلسی اباضی که در سده سوم می زیسته و دیوان او در سده چهارم در ورقله معروف بوده نهاده شده است. پیروان این فرقه در سده ششم هنوز در برخی از نواحی شرق جبل نفوسه وجود داشته اند.


9- فرثیه:

این نام بر پیروان سلیمان بن یعقوب بن افلح نهاده شده است که خوردن روده بزرگ گوسفند (فرث) را حرام می دانست و بدین مناسبت این فرقه را فرثیه نامیدند.


10- سکاکیه:

این نام از آن به فرقه محدودی از اباضیه در قنطراره بوده است که اذان و نماز جماعت را بدعت دانسته و منکر سنت بوده و از این روی از سوی وهبیان مشرک خوانده شده اند. این گره در سده پنجم به کلی از میان رفته است.


11- حفصیه:

این نام را بر پیروان حفص بن ابی مقدام نهاده اند که معتقد بود میان ایمان و شرک مرتبه ای دیگر هست و آن «معرفه الله» است.


12- یزیدیه:

نام فرقه دیگری از فرقه های فرعی اباضیه و البته جدای از نکار است. این گروه که خود را از پیروان محکمه اولی قلمداد می کرده اند هر گناهی را اعم از صغیره و کبیره موجب شرک می دانستند. همچنین به یزیدیه نسبت داده شده است که می گفته اند: «خداوند پیامبری از عجم برخواهد انگیخت و کتابی کامل بر او فرو خواهد فرستاد و او نیز شریعت تازه ای خواهد آورد.»


13- «اصحاب طاعه لایراد بهالله»:

این شاخه از گروههای اثر پذیرفته از آموزه های معتزله است و است و از همین روی نظریه آنان درباره «طاعتی که مقصود از آن خداوند نیست» را بر مسلک ابوالهذیل دانسته اند. پیدایی این فرقه پس از نیمه سده سوم هجرت بوده است.



منـابـع:
حسن صابری- تاریخ فرق اسلامی- جلد 1- انتشارات سمت- 1384
محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل- دار الفکر- بیروت- بى تا
ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین- تصحیح هلموت ریتر- 1400ق

نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تاریخ و قلمرو فرقه اباضیه

ارسال شده در 26 دی 1395 توسط فاطمه خلف در فرقه شناسی

پیدایش فرقه هاى خوارج
بعد از مرگ یزید بن معاویه در سال 64 هجرى و ادعاى خلافت توسط عبدالله بن زبیر در مکه، رهبران خوارج کوفه و بصره با هدف دفاع از مکه و کعبه به وى پیوستند و با او به عنوان خلیفه مسلمین و امام بیعت کردند. اما پس از چندى خوارج دیدگاه عبدالله بن زبیر را در باب عثمان جویا شدند. او نسبت به عثمان و طلحه اظهار ارادت کرد و زبیر را مورد ستایش قرار داد و از خوارج تبرى جست. به همین علت خوارج از او روى گردانده، عازم بصره و کوفه گردیدند و عده اى نیز راه یمامه را در پیش گرفتند.
نافع بن ازرق به عنوان یکى از بزرگان خوارج تندرو پس از چندى از بصره به اهواز عزیمت کرد و در نامه اى که به سران خوارج نوشت، عقاید خود را بیان کرد. وى اقامت خوارج در میان کفار، و قعود و تقیه را تقبیح کرد و آنها را به هجرت دعوت نمود. وى چنین مى پنداشت که هر کس حتى از خوارج براى امر به معروف و نهى از منکر خروج نکند، کافر گمراهى است که کشتنش جایز است. نامه نافع بن ازرق و بیان پاره اى از عقاید خاص وى در باب مرتکب کبیره باعث پیدایش فرق خوارج نخستین و جدایى بزرگان خوارج از یکدیگر شد. بنابراین سال 65 هجرى مقطعى مهم در پیدایش فرقه هاى گوناگون خوارج است. بزرگان خوارج همچون عبدالله بن اباض، نجدة بن عامر و عبدالله بن صفار (یا اصفر) با وى به مخالفت پرداخته، هر کدام مؤسس فرقه اى در تاریخ خوارج گردیدند. ملل و نحل نویسان تعداد خوارج را تکثیر کرده تا اختلاف میان گروه هاى اسلامى را زیاد نشان داده و عدد 73 را تکمیل نمایند. ملطى در التنبیه والرد خوارج را بیست و پنج فرقه، بغدادى در الفرق بین الفرق بیست فرقه، شهرستانى در الملل والنحل بیست و سه فرقه، ابن جوزى در تلبیس ابلیس دوازده فرقه، ابومحمد یمنى در عقائد الثلاث والسبعین فرقة شانزده فرقه، و بقیه ملل و نحل نویسان نیز مشابه این نویسندگان به شمارش و تکثیر خوارج پرداخته اند.
ناشى اکبر نیز در کتاب مسائل الامامه مى گوید:

«خوارج چهار دسته اند: 1. ازارقه: پیروان نافع بن ازرق؛ 2. نجدیه: پیروان نجدة بن عامر حنفى؛ 3. اباضیه: پیروان عبدالله بن اباض؛ 4. صفریه: پیروان عبدالله بن صفار، و دیگر فرقه هاى خوارج از این چهار فرقه منشعب شده اند؛ زیرا امروزه کسى از خوارج را نمى یابى جز آن که ولایت یکى از این چهار نفر را پذیرفته، گمان مى کند که با او هم عقیده است و از مخالفان وى در خوارج تبرى مى جوید. گرچه پیدایش این فرق چهارگانه هم زمان بوده است، ولى در فراخوانى و دعوتشان، برخى بر دیگرى مقدم اند». (مسائل الامامة، ص68.)، ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلامیین مى نویسد: «اصل اقوال خوارج از ازارقه، اباضیه، صفریه و نجدیه است و همه اصناف دیگر از صفریه منشعب شده اند». (مقالات الاسلامیین، ج1، ص169.) به هر حال اگرچه به نظر مى رسد که فرقه هاى مهم خوارج شش تا باشند و بیهسیه، پیروان ابوبیهس هیصم بن جابر، و عجارده، پیروان عبدالکریم بن عجرد نیز از فرقه هاى مهم خوارج اند، ولى چهار فرقه مذکور از اهمیت بیشترى برخوردارند.

ظهور اباضیه و بنیانگذاران
پیشوای اباضیه، ابوالشعثاء جابربن زید، در سال 22 هجری دیده به جهان گشود و در سال 96 هـ درگذشت. پیروان این مذهب برخلاف قاعده به عبدالله بن اباض تمیمی، یکی از شخصیتهای نامدار این فرقه نسبت داده شده اند و ظاهرا این نام را برخی از کارگزاران حکومت اموی در عهد عبدالملک بن مروان بدانها داده اند. دلیل این نامگذاری نامه نگاری ها و مباحثات طولانی عبدالله با عبدالملک، حرکت فعالانه انتقادی عبدالله از شیوه، حکومت اموی به سبب دور شدن آن حکومت از روش خلفای راشدین، دعوت آشکار او از حکومتگران به اعتدال یا دخالت نکردن در کارهای مسلمانان، و سرانجام موضع گیریهای سرسختانه فکری عبدالله در برابر خوارج بود به طوری که وی را در نظر توده مردم در مقام پیشوا و رهبر قرار داد. اما خود اباضیه خویشتن را «اهل الدعوة» (دعوتگران) می نامیدند و مدت زمانی پس از مرگ جابر به اباضیه معروف شدند. با این حال آنان تنها زمانی این عنوان را برای خود به رسمیت شناختند که در میان مردم رایج شده بود و بدان شهرت یافته بودند. دومین پیشوای اباضیه ابوعبیده مسلم بی ابی کریمه است. وی از جابر و دیگران دانش آموخت و از طرق شاگردان آن دو بود که مذهب اباضی در بیشتر سرزمین های اسلامی انتشار یافت. برخی از این شاگردان که آورندگان دانش (حملة العلم) به مشرق و مغرب بودند، به نام و شهرت دست یافتند.

دروران تدوین و تألیف اباضیه
اباضیه خیلی زود دست به تألیف و تدوین زدند. به گفته کتب تاریخی، جابر دیوان قطوری تألیف کرد که روایت و آرای خود را در آن گرد آورد. این دیوان در روزگار عباسیان از میان رفته است. ربیع بن حبیب نیز در قرن دوم «صحیح» خود را نگاشت. این کتاب که هنوز هم تکیه گاه اباضیه در حدیث به شمار می آید، به دلیل سه سندی بودن، از صحیح مسلم و بخاری ارزشمندتر است. عبدالرحمن بن رستم و هود بن محکم هواری بر قرآن تفسیر نوشتند و ابوالقیظان محمد بن افلح چندین کتاب در موضوع «استطاعت» و ابوغانم مجموعه خود را در حدیث و آثار به رشته تحریر درآوردند. همه اینها در قرن اول و دوم هجری صورت پذیرفت و علاوه بر آنها، آثار دیگری نیز در همین دوره تألیف شد. این جریان تألیف در شعبه ها و رشته های مختلف فرهنگ اسلامی، در دوره های بعد نیز ادامه یافت. اگر از مجموع نوشته های اباضیه و دیگر مذاهب اسلامی آماری تهیه کنیم و تألیفات هر یک از این مذاهب را نسبت به تعداد پیروان آن بسنجیم در خواهیم یافت که شمار تألیفات اباضیه، اگر نگوییم بالاترین یکی از بالاترین درصدها را تشکیل می دهد. اما از آنجا که اباضیه همواره تحت پیگرد و اعمال انواع فشارها و سختگیری ها از جمله گاه سوزاندن کتابها و کتابخانه ها از سوی حکومتگران بودند که در موارد بسیاری از آن دست فقهای متعصب را در تحریک دستگاه حکومت به آزار و اذیت مخالفان خود می توان مشاهده کرد، لهذا بسیاری از آثار اباضیه نابود شد و تاکنون نیز بیشترین و مهمترین کتب این مذهب حتی برای پیروان آن، ناشناخته مانده است.
عوامل این ناشناختگی عبارتند از:
1ـ کسانی که نسخه هایی از این آثار را در اختیار داشتند، از ترس این که مبادا این نسخه ها نابود شوند، در محافظت آنها سخت می کوشیدند؛ چه، آنان تجربه های تلخی از نابودی کتابهای ارزشمند پیش رو داشتند.
2ـ وضعیت نابسامان و آشفته ای که اباضیه در آن به سر می بردند و موجب می شد بسیاری از آنان برای حفظ جان خود پیوسته نقل مکان کنند، به آنها اجازه نمی داد که از تمامی اشیای ارزشمند، بویژه اگر سنگین وزن بودند، نگهداری کنند.
3ـ تعصبات خشک مذهبی عده ای از اباضیه و مخالفان آنها.
4ـ زمینه مساعدی که مخصوصا در عصر حدیث برای کتابهای دیگر مذاهب اسلامی فراهم بود، برای اباضیه فراهم نبود.
دولتهای اسلامی پیرو مذاهب مختلف کار نشر کتابهای این مذاهب را به عهده گرفتند و بدین منظور مؤسسه های عظیمی تأسیس کردند که این کتابها را به همه جا می رساندند و در دسترس عمومی قرار می دادند.

اصل عقاید فرقه اباضیه
پیروان فرقه اباضیه از دیگر فرقه هاى خوارج معتدل تر و از نظر اندیشه و اعتقاد، به امت اسلامى نزدیک تر و در مقایسه با سایر گروه هاى خوارج، از غلو و تندروى دورترند، و به همین جهت تا کنون باقى مانده اند. اینان فقهى نیکو دارند و در میانشان دانشمندان برجسته اى وجود دارد. گروه هایى از آنان در آبادى هاى صحراى باخترى و گروهى دیگر در منطقه زنگبار ساکن اند. این فرقه اندیشه هایى فقهى دارند که پاره اى از آنها اساس برخى از قوانین کشور مصر در خصوص میراث، یعنى مسئله ارث بردن از طریق ولایت عتق است؛ چه اینکه قانون مصر رتبه این گونه وارث را پس از دیگر ورثه، حتى ارثى که به همسر پرداخت مى شود، قرار مى دهد؛ با اینکه مذاهب چهارگانه رتبه آن را به دنبال طبقه نسبى، و پیش از پرداخت به نزدیکان صاحب سهم قرار داده است.
خلاصه اى از عقاید و اندیشه هاى اباضیه بدین قرار است:
الف) آنان مخالفان مسلمان خود را نه مشرک مى دانند و نه مؤمن، ولى کافر مى نامند، معتقدند که آنان به نعمت خدا کفر ورزیده اند، نه اینکه کفر اعتقادى داشته باشند؛ زیرا به خدا کافر نشده اند، بلکه فقط درباره خداى متعال کوتاهى کرده اند.
ب) خون مخالفان خود را محترم شمرده و سرزمین آنان به جز لشکرگاه سلطان را دارتوحید و خانه اسلام مى دانند، ولى این عقیده را آشکار نمى کنند و فقط در پنهان معتقدند که خانه مخالفان و خون آنان محترم است.
ج) از غنایم جنگى مسلمانانى که با آنان مى جنگند، فقط مرکب و اسلحه و هر آنچه را که موجب تقویت توان جنگى آنان مى شود، حلال مى دانند، ولى طلا و نقره را به آنان بازمى گردانند.
د) شهادت دادن مخالفان و ازدواج با آنان جایز و رابطه توارث میان آنان با خوارج برقرار است. از تمام این موارد میانه روى آنان و رعایت انصاف در برخورد با مخالفان خود آشکار مى شود.

سرزمینهای اباضی نشین
عمان
بیشتر مردم عمان اباضی هستند. از همان روزگار اموی، اباضیان در این سرزمین حکومتی مستقل از دارالخلافه برای خود تشکیل دادند که تاکنون نیز ادامه یافته است. این حکومت گاه به روش امامت عادله پیش می رود و گاه به شیوه پادشاهی خود کامه، و گاه به دو حکومت امامتی و پادشاهی تقسیم می شود تا آن که سرانجام یکی از آن دو قدرت را قبضه می کند. در این کشور نهضت علمی شکوفا شد، پیشوایان بزرگی ظهور کردند و دایرة المعارف های علمی نگاشته شد که به هفتاد جلد بالغ می شود. این دایرةالمعارف ها همچنان در انتظار دستهایی است تا غبار از آنها بزداید و در دسترس عموم قرارشان دهد.
نیز حیات اقتصادی در این سزمین به شکوفایی رسید و کشتیهای تجارتی عظیمی ساخته شدند که در طول سواحل شرقی آفریقا و جنوب آسیای اقیانوس هند تردد می کردند. بعدها این ناوگان تجاری به ناوگان جنگی بزرگی تبدیل شد که توانست جلو یورشهای دد منشانه غربیان با هدف استثمار ثروت شرق را بگیرد و با قدرت و قاطعیت در برابر نفوذ پرتغالی ها و سپس استعمار بریتانیا ایستادگی کند. این ناوگان آخرین پایگاهی بود که، در پی باز ایستادن ملتهای مجاور از مقاومت، در خطوط دفاع سقوط کرد. غرش گلوله های عمانیان در پیکار با انگلیس همچنان تا دهه پنجاه به گوش می رسید و زمانی که صدای آخرین گلوله عمانی علیه انگلیس خاموش شد، امت عرب بار دیگر از خواب بیدار شده و به مبارزه برخاسته بود و استعمار انگلیس گام های سنگین خود را از شرق بیرون می کشید. امید آن که بزودی تجاوزها و کارشکنی های این استعمارگر در تمامی سرزمین های اسلامی از بین برود.

منـابـع:
ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین- تصحیح هلموت ریتر- ویسبادن- هلند- 1400ق.
محمد ناشى اکبر- مسائل الامامة- تحقیق فان اس- المعهد الآلمانى للدراسات الشرقیة- بیروت- چاپ دوم- 2003م.

نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
 خانه
 تماس
 ورود
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

رهپویان راه حق

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • تمحیدیه
  • تابلو اعلانات
  • فرقه شناسی
  • اهل بیت شناسی در منظر اهل تسنن
  • متفرقه
  • بانوی کرامت نگین درخشان شهر نور و آیینه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

دانشنامه مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

وضعیت رتبه در گوگل مذهبی

پیج رنک گوگل

وصیت نامه شهدا

وصیت شهدا

ساعت شمار

ساعت فلش مذهبی

تدبر در قرآن

آیه قرآن

دانشنامه سوره های قرآن

سوره قرآن

تاريخ شمسي،‌قمري و ميلادي

تاریخ روز

همراه با قرآن

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

کارنامه عملیاتهای دفاع مقدس

جنگ دفاع مقدس

ایام هفته

ذکر روزهای هفته

فرهنگ شهدا

مهدویت امام زمان (عج)

آمار

  • امروز: 34
  • دیروز: 6
  • 7 روز قبل: 29
  • 1 ماه قبل: 50
  • کل بازدیدها: 2458
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان